حامد: بررسی سوره قلم در قرآن – بخش دوم
با رشد به صفات بینهایت خداوند ( بسم الله )
قلم یعنی تراشیده شدن برای هدفی ، و تراشیدن برای هدفی ،
هدفِ رشد یا هدفِ تضاد و سقوط و تلاشی ؟
آن اقیانوس هستی اعم از طبیعت و جامعه ،
هر موجودی را تراش میدهد و تغییر میدهد و بر مبنای آن ارتعاشات ، هر موجودی تراش میخورد و مرتعش میشود ، تا چگونه آن تراش بخورد و چگونه مرتعش بشود ؟
بررسی سوره قلم بخش دوم :
سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ (16)
وسم : وَسْم همان تأثير چيزى بر چيز ديگر است سِمَة- اثر- وَسَمْتُ الشيءَ وَسْماً- در آن اثر نهادم خداى تعالى فرمود:سِيماهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ- الفتح/ 29 و تَعْرِفُهُمْ بِسِيماهُمْ- البقره/ 273 و إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ- الحجر/ 75 يعنى در آن نشانهها و آياتى است براى كسانى كه عارفند و عبرت ميگيرند و موعظه مىشوند، اين- تَوَسُّم- همان است كه گروهى آنرا زكانة و پاك كننده و عدهاى هشيارى و دستهاى ديگر آنرا زيركى معنى نمودهاند، پيامبر صلّى اللّه عليه و اله فرمود : «اتقوا فراسة المؤمن فإنه ينظر بنور اللّه». مؤمن با نور خدا مينگرد . در آيه گفت:سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ- القلم/ 16 يعنى با علامت و نشانهاى كه با آن شناخته ميشود او را علامت خواهيم زد مثل آيه:تَعْرِفُ فِي وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِيمِ- المطففين/ 24 اى پيامبر تو در چهره آن گروه با ايمان طراوت نعمتهاى بهشت را مىشناسى. تَوَسَّمْتُ- با علامت او را شناختم.وسم: علامت گذاشتن. «وَسَمَ الشّىء وَسْماً» يعنى او را علامت گذارى كرد و علامت را سمة. إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ حجر: 75. مُتَوَسِّمْ آنست كه بعلامت نگاه كند و از آن بچيز ديگرى پى ببرد و تفرّس كند يعنى در آنچه از اوضاع قوم لوط ياد شد درسها و عبرتهاست باهل فراست و عاقلان.آنها كه از چيزى بچيزى پى ميبرند در مجمع از امام صادق عليه السّلام نقل شده «نَحْنُ الْمُتَوَسِّمُونَ ...». خرط : خَرَطَ خَرْطاً العودَ: چوب را تراشيد و صاف كرد ، خراطه :چوب تراشی ، خراط : چوب تراش ، دروغگو ، مخرطه : ماشین تراش ، چرخ خراطی ، تراش دادن ، خرط: دست بر این خار کشیدنست تا آن خارها از چوب باز شود و این کار از مشکلاتست و در عبارت «دون هذا الامر خرط القتاد» مقصود آن است که خرط القتاد پایین تر و آسانتر از این امر است . تراشیدن چوب و برابر ساختن آن . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). پوست از چوب باز کردن .
- پس به زودی این برتری طلبی و خشونت و تجاوز و ظلم تاثیر میگذارد بر نوع تفکر و عمل او و مرتعش شدن او و تراشیده های او ، به این معنی که تراشیده ی او و نتیجه و حاصل تراشیدن و کار او ، در پیشاپیش او و قبل از خود او برتری طلب را نشان میدهد .
پس به علت انتخاب روش تمرکز و تکاثر و ادامه آن و ، تکذیب رشد در تراشیده شدن و تراش دادن در روابط دوطرفه و سیستم باز، به زودی او را با علائم آشکاری از تراشیده شدن در روابط برتری طلبانه ، و سطحی نگری و برتری طلبی مشخص خواهیم کرد ، که در روبروی خودش و در روبروی دیگران این روش زشت و ناپسند نمایانده خواهد شد .
به زودی او با اعمالش که جلو میفرستد یعنی سطرهایش که مرتعش میکند و نتیجه کارهایش و به عبارتی تراشیده هایش مشخص خواهد شد .
حاصل کار و نتیجه و محصول های ساخته ی برتری طلبی اش ، او را به زودی سمبل و نشانه برتری طلبی خواهند کرد .
إِنَّا بَلَوْناهُمْ كَما بَلَوْنا أَصْحابَ الْجَنَّةِ إِذْ أَقْسَمُوا لَيَصْرِمُنَّها مُصْبِحِينَ (17)
بلو : كهنه شد، مىگويند: بَلِيَ الثّوب بَلًى و بَلَاءً «2» يعنى آن جامه و لباس كهنه شد، به كسى كه سفر كرده است مىگويند- بَلَاهُ سَفَرٌ- يعنى مسافرت او را خسته و فرسوده كرد. (يعنى أَبْلَاهُ السّفرُ).و بَلَوْتُهُ- او را آزمودم، مثل اينست كه از زيادى آزمايش خستهاش كردم و آيه بعد اينطور خوانده شده (هُنالِكَ تَبْلُوا كُلُّ نَفْسٍ ما أَسْلَفَتْ- 30/ يونس) يعنى حقيقت كار هر نفسى و هر كسى را مىشناسيم و لذا گفته مىشود- أَبْلَيْتُ فلانا- يعنى- اختبرته- او را آزمودم و با آزمايش باو آگاهى يافتم و گفته مىشود غم و اندوه نيز- بَلَاء- ناميده شده، از آن جهت كه جسم را فرسايش مىدهد، خداى تعالى گويد:(وَ فِي ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ- 49/ بقره) و (وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ- 155/ بقره) و إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِينُ- 106/ صافات). تكليف هم از جهاتى به- بلاء- تعبير شده است . بَلِي: (بر وزن علم) كهنه شدن. گويند: «بَلِيَ الثوبُ بِلًى و بَلَاءً» يعنى لباس كهنه شد (مفردات اقرب- الموارد) امتحان را از آنجهت ابتلاء گويند كه گويا ممتحن، امتحان شده را از كثرت امتحان كهنه ميكند. بغم و اندوه از آن سبب بلاء گويند كه بدن را كهنه و فرسوده ميكند (مفردات). کتاب تدرسون (بلا) قوله تعالى: إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِينُ أراد به الاختبار و الامتحان، يقال:" بَلَاهُ يَبْلُوهُ". إذا اختبره و امتحنه. صرم: الصَّرْمُ: جدايى و بريدگى. صَرِيم: قسمتى از زمين كه از ريگستان جدا شده. در آيه: (فَأَصْبَحَتْ كَالصَّرِيمِ- 20/ قلم) گفته شده يعنى در حالى صبح كردند كه درختان باغشان بريده شده بود يعنى بر و بار آنها چيده شده بود. و نيز گفته شده باغشان مثل شب، سياه شده بود چون شب را- صَرِيم- يعنى سياه مىگويند پس معنى آيه اين است كه درختان و باغ در اثر احتراق و سوختن همچون شب سياه بود.صریم: بریده شده ، زمینی که زراعت آن درو شده است ، محصول درو شده و انباشته بر روی زمین . الصَّارِم: قاطع و برنده (كنايه از شمشير كه در اشعار بكار رفته). صرم: چيدن. بريدن. «صَرَمَهُ صَرْماً: قطعه بائنا- صَرَمَ النَّخْلَ وَ الشَّجَرَ: جَزَّهُ». «إِذْ أَقْسَمُوا لَيَصْرِمُنَّها مُصْبِحِينَ» قلم: 17. قسم خوردند كه ميوههاى باغ را وقت صبح بچينند.«أَنِ اغْدُوا عَلى حَرْثِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صارِمِينَ» قلم: 22. صبح در كشت خويش باشيد اگر ميخواهيد بچينيد. شمشير را از آن صارم گويند كه برنده است.«فَطافَ عَلَيْها طائِفٌ مِنْ رَبِّكَ وَ هُمْ نائِمُونَ. فَأَصْبَحَتْ كَالصَّرِيمِ» قلم: 19 و 20. صريم بمعنى مصروم است: چيده شده و قطع شده. بشب و روز نيز صريم گويند كه هر يك از ديگرى قطع و بريده ميشود. ايضا شب تاريك و تل خاك كه از تل بزرگ جدا شده صريم گويند. ريگزاري بريده از ريگزاري ديگر که در آن چيزي نميرويد ، و هيچ فايده اي ندارد .
- در آیات 6 گانه ابتدایی این سوره اصحاب جنه یعنی یاران بهشت و زندگی سبز و رشد یاب را مشخص کرده است که :
سازندگان و خلق کنندگان و تراشندگان در سمت افق بینهایت و سیستمهای باز و بینهایت هستند که با درک امکانات و استعدادهای انسانی و هستی به عنوان ودیعه ی خداوند (نعمه ربک) و هستی و نفی اطلاق آنها به خود و دیگری و حق استفاده برابر برای همگان، به اخلاق عظیم ناشی از سازندگی عظیم میرسند و به زودی به عمق درک و رشد دست پیدا میکنند .
- همچنین در آیات 10 گانه بعدی ، یاران برتری طلبی و زندگی در انحصار نیروی محرکه ، و بکار برندگان زور و خشونت برای انحصار نیروی محرکه را مشخص کرده است که :
انحصار طلبان و برتری طلبان ، تراشندگان در سمت و جهتِ ایجادِ سیستمهای بسته و محدود و تضاد هستند و برای ایجاد انحصار و تجاوز به حقوق دیگران ، به خشونت و تجاوز و نفی حقوق برابر دیگرانِ به غیر از خود و باصطلاح خودیها دست میزنند ، و به تمرکز و تکاثر و اخلاق خشونت طلبان و متجاوزان و ظالمان میرسند
- همانگونه که یارانِ مسیرِ رشد را با تمرین و عمیق شدن در زندگی رشد یاب و سبز می آزماییم ،
یاران مسیر برتری طلبی و تضاد را نیز با تمرین و سابقه دار شدن در مسیرشان می آزماییم که : قسم یاد میکنند و میگویند که حتما در نتیجه گیری ناشی از قطع جریان نیروی محرکه و قطع امکان رشد برای دیگران و تنها خوردن و قطع چرخه های حرکتی دیگران و نفی حقوق دیگران وارد عمل خواهند شد .
و این آزمودن ، نتایجِ اعمال و سطرها و ارتعاشات و محصولات عملی و ذهنی آنها را پیشاپیش نشان خواهد داد و میشناساند و این نتایج بیان چگونگی امتحان هر انسان و جامعه است.
این رفتار برتری طلبانه و خود بزرگ بینی ، آنها را از عمل و فکر در بینهایت و دور دست و دوربینی ، به نزدیک بینی و سطحی نگری سوق داده ، به علت بدون تاثیر بودن در هستی و بی نتیجگی به بی عملی به قسم خوردن که در بالا تذکر داده شد روی می آورند .
قطع کردنِ جریان نیروی محرکه برای دیگران و انحصار و تجاوز و ظلم ، در نهایت عدم امکان رشد همگانی و ورود به نتیجه ی عمل ، و نرفتن به سوی رشد توسط همین برتری طلبان است. همانا آنها به آزمایش و تجربه کشیده میشوند ، همانطور که یاران رشد و یاران زندگی سبز رشد یاب آزمایش و در عمل به تجربه اورده شدند و میشوند.
وَ لا يَسْتَثْنُونَ (18)
ثنى: در مجمع البيان ذيل آيه 5 از سوره هود ميگويد: ثنى در اصل بمعنى عطف است، بعدد دو از آن جهت اثنان گويند كه يكى بر ديگرى عطف است و رويهم حساب ميشوند و به درود ثنا گويند زيرا كه در مدح صفات نيك بيكديگر عطف ميشوند، استثناء نيز از آنست زيرا كه مستثنى بر مستثنى منه عطف ميشود و رويهم حساب ميگردند.أَلا إِنَّهُمْ يَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِيَسْتَخْفُوا مِنْهُ ... هود: 5 بدان آنها سينههايشان را بر ميگردانند تا خود را از قرآن و شنيدن آن مخفى بدارند، گوئى سينههايشان را بهم مىپيچند و تا ميكنند تا قرآن را نشنوند.
- و این برتری طلبی و تمرکز و تکاثر و تجاوز به حقوق دیگران و ظلم را به عنوان تنها راه عمل و بدون استثنا میدانند و آن را تنها راه صحیح و تنها راه رشد میپندارند ، رفتار ایشان استثناء نیز ندارد و روش عام ایشان است
فَطافَ عَلَيْها طائِفٌ مِنْ رَبِّكَ وَ هُمْ نائِمُونَ (19)
طوف: الطَّوْفُ: راه رفتن به اطراف و دور چيزى است، و از اين معنى واژه- طَائِف-است در باره كسى كه براى حفاظت خانهها، آنها را گشت مىزند.فعلش- طَافَ بِهِ يَطُوفُ- است، در آيات:(يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ- 17/ واقعه) (فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما- 158/ بقره) (هر كس حجّ و زيارت كعبه كند يا حجّ عمره مىگذارد باكى بر او نيست و رواست كه صفا و مروة را نيز با دور زدن انجام دهد) و از اين واژه بصورت استعاره عبارت است: الطَّائِفُ من الجنّ: گروهى از پريان گردنده. الطَّائِف من الخيال: پندار و خيال محيط بر وجود.الطَّائِف من الحادثة: رويداد فراگير، و غير از اينهاست.در آيه گفت: (إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ- 201/ اعراف) . طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ- در آيه همان وسوسههاى شيطانى است كه بر انسان احاطه مىكند و مىخواهد او را در دام بيندازد كه- طيف- نيز خوانده شده و همان خيال چيزى و صورتى است كه در خواب يا بيدارى بر انسان ظاهر مىشود و از اين جهت خيال را- طيف- گفتهاند.در آيه گفت: (فَطافَ عَلَيْها طائِفٌ- 19/ قلم) كنايه و تعريضى است از مصيبتى كه به آنها رسيده . نوم: خواب. لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ بقره: 255. منام نيز بمعنى خواب است. وَ مِنْ آياتِهِ مَنامُكُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ روم: 23. از جمله آيات خدا خواب شما است در شب و روز.
- طواف کننده از رب همان ارتعاش و ارسال مرسلات توحید و هدایت دائمی هستی است که :
هستی بر مبنای اصول رشد یابِ حک شده در آن همواره در حال ارتعاش و ارسال امواج مرتعش کننده و هدایتِ تراش دهنده ی رشد است ، و رهروان سیستم برتری طلبی و تمرکز و تکاثر به علت رفتار برتری طلبانه ناشی از حل شدن و تراشیده شدن در روابط طبقاتی در سیکل و دور رفتاری قرار میگیرند که ، به جای دریافت این ارتعاشات و فکر وعمل رشد یاب ، به تخدیر خود ، و دوری از آگاهی ، و دوری از روش تبدیل مادیت به معنویت و تبدیل محدود به بینهایت ، و در نتیجه به سیکل بیخبری و خواب و نادیدن واقعیت هستی واجتماع میرسند . آنها در بی خبری ناشی از رفتار قدیمی و اشتباه خود هستند و میمانند که به قطع نتیجه ی عملی رشد و رسیدن به دوری از رشد ، و به بی خبری از رشد و تکامل می انجامد ،
فَأَصْبَحَتْ كَالصَّرِيمِ (20)
صبح: الصُّبْح و الصَّبَاح: اوّل روز، و زمانى است كه به خاطر وجود تيغ آفتاب و آغاز نور خورشيد، افق
سرخ رنگ است، در آيه: (مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فِيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فِي زُجاجَةٍ- 25/ نور) (مثل نور خدايى، همچون ظرفى است كه در آن چراغى است و آن چراغ در شيشهاى است).سراج: را هم كه همان چراغ است مصباح گفتهاند.صَبَاح: شعله چراغ.مَصَابِيح: انوار و نشانههاى ستارگان.الصُّبْح: شدّت سرخى در موى سر، كه تشبيهى است به صبح و صباح. صَبُحَ فلان:روشن و متجلّى شد كنايه از زيبائى و به جهت و خوشروئى است ، اصبحت صبح کرد، (حالتي نو)برايش اتفاق افتاد، داخل صبح شد ، وارد شدن و ورود در فکری و یا عملی
صارم:شمشیر برنده : شیر ، دلیر و قهرمان . رجل صارم : مردی که در هر کاری قاطع باشد. حاکم صارم :حاکمی که در دادن کیفر مسامحه نکند . حکم صارم :حکمی سخت و بیرحمانه . صریم : بریده شده ، چیزی که درباره آن قبلا تصمیم گرفته شده باشد . صریم: درختی که میوه اش را چیده باشند ، شب بسیار تاریک ، ریگزاری بریده از ریگزاری دیگر که در آن چیزی نمیروید و هیچ فایده ای ندارد.
- پس وارد میشوند در بیحاصلی مانند ریگزاری بریده از ریگزارهای دیگر که در آن هیچ چیزی نمیروید و غیر از تضاد و تخریب و تلاشی نتیجه ای ندارد.
سیستم انحصارگر و قطع کننده ی نیروی محرکه همگانی ، به عدم امکان رشد همگانی و منجمله خود برتری طلب و تکاثرگر و فساد و تضاد و تلاشی میرسد که نتیجه ی تکاثر و عدم توجه به آگاهیها و ارتعاشات و هدایت سیستم بینهایت میتنی بر توحید است . بنابر این نتیجه ی اعمال خود را در تراشیده شدن توسط ناخودآگاه ناشی از انحصار و تمرکز و تضاد و خشونت و تلاشی میبیند .
- پس ناگاه خود را در بی حاصلی همه ی نتایج فکری و عملی خود میبینند ، دربیابان بی آب و علف و بدونِ حاصلِ رشد یاب که ناشی از برتری طلبی و عدم رشد بوده و نتیجه ی عدم رشد همگانی است.
فَتَنادَوْا مُصْبِحِينَ (21)
ندا: نِدَاء كردن يعنى آشكارا و بلند صدا كردن، و اين معنى در بانگ و صداى بدون معنى و مفهوم هم بكار ميرود چنانكه در آيه فرمود:مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِما لا يَسْمَعُ إِلَّا دُعاءً وَ نِداءً- البقره/ 171.مبتلی شدن به چیزی و درآویختن به آن. (منتهی الارب ). برخورد کردن و تمایل یافتن به چیزی. (از اقرب الموارد از لسان) . واژه- ندا- به صدائى كه معنى و مفهوم هم دارد و تركيبى از مفهوم و صداست گفته ميشود، خداى تعالى گفت:وَ إِذْ نادى رَبُّكَ مُوسى- الشعراء/ 10 و وَ إِذا نادَيْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ- المائده/ 58 يعنى به نماز خوانده شديد، مثل آيه:إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ- الجمعه/ 9 «1» نِدَاء: راغب گويد: نداء بلند شدن صدا و ظهور آنست و گاهى فقط بصدا اطلاق ميشود طبرسى فرموده:«نَدَى الصَّوْتُ» يعنى صدا بسيار رفت «نَادَاهُ نِدَاءً» يعنى او را با بلندترين صدايش خواند. در صحاح و اقرب آمده «نَادَاهُ: صاح به» يعنى باو صيحه زد. از اينها روشن ميشود كه نداء خواندن بصداى بلند است . تدبّر در آيات قرآن نشان ميدهد كه رفع الصوت در آن معتبر است و مطلق صدا نيست. مثلا در آيات وَ نادَوْا أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ اعراف: 46.وَ نادَوْا يا مالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنا رَبُّكَ قالَ إِنَّكُمْ ماكِثُونَ زخرف: 77. إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى ذِكْرِ اللَّهِ جمعه: 9. رفع الصوت ملحوظ است گر چه در بعضى از آيات ميشود بمعنى مطلق دعا و خواندن باشد.إِذْ نادى رَبَّهُ نِداءً خَفِيًّا مريم:3. آيه در باره زكريّا عليه السّلام است كه از خدا براى خود فرزندى خواست. صبح: الصُّبْح و الصَّبَاح: اوّل روز، و زمانى است كه به خاطر وجود تيغ آفتاب و آغاز نور خورشيد، افق سرخ رنگ است، در آيه: (مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فِيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فِي زُجاجَةٍ- 25/ نور) (مثل نور خدايى، همچون ظرفى است كه در آن چراغى است و آن چراغ در شيشهاى است).سراج: را هم كه همان چراغ است مصباح گفتهاند.صَبَاح: شعله چراغ.مَصَابِيح: انوار و نشانههاى ستارگان.الصُّبْح: شدّت سرخى در موى سر، كه تشبيهى است به صبح و صباح. صَبُحَ فلان:روشن و متجلّى شد كنايه از زيبائى و به جهت و خوشروئى است. ورود در فکر و یا عملی
- یکدیگر را برای وارد شدن در انحصار و تمرکز و تکاثر خواندند . یکدیگر را برای ورود به قطع نیروی محرکه همگانی و انحصار آن برای خود و خودی ، و تجاوز به حقوق دیگران و ظلم و تضاد ، به همکاری خواندند.
أَنِ اغْدُوا عَلى حَرْثِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صارِمِينَ (22)
غدو: الغُدْوَة و الغَدَاة: اوّل روز، كه در قرآن واژه غدوّ با- آصال- يعنى اوّل شب برابر آمده است، مثل آيه: (بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ- 205/ اعراف). غداة- با- عشىّ- برابر است، در آيات: يعنى (پگاهان، و شامگاهان) (بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِ- 52/ انعام). (غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ- 12/ سباء) «1» غَادِيَة: ابرهايى كه صبحگاهان ظاهر مىشود.غَدَاء: غذاى چاشتگاه يا صبحانه.غَد: فردا يا روزى كه پس از امروز در آن هستى، در آيه: (سَيَعْلَمُونَ غَداً- 26/ قمر) يعنى فردا خواهيد دانست، و مانند اينها. حرث : محصول و نتیجه عمل ، خداى فرمايد: (مَنْ كانَ يُرِيدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِي حَرْثِهِ وَ مَنْ كانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيا نُؤْتِهِ مِنْها وَ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ نَصِيبٍ- 20/ شورى).(وَ يُهْلِكَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ- 205/ بقره) كه هر دو واژه (حرث و نسل) يعنى نتیجه کار اقتصادی و تولید و نتیجه ی خانواده و محصول زندگی خانوادگی است،مفهوم حاصل كردن و بدست آوردن محصولات.
- یکدیگر را خواندند که آغاز کنید ورود و دست یابی به نتیجه فکر و عملتان را اگر خواستار نتیجه ی تمرکز و تکاثر هستید .که به زودی و فردا برداشت خواهیم کرد نتیجه فکر و عمل در تمرکز و تکاثر و خشونت و تجاوز را . به برتری طلبی و ارتباط یکسویه و تضاد ادامه داده ، و با نادیده گرفتن حقوق دیگران و دنبال کردن روابط طبقاتی و خشونت آمیز برای جلوگیری از رشد دیگران به دنبال رسیدن به نتیجه ی رشد یاب هستند.
فَانْطَلَقُوا وَ هُمْ يَتَخافَتُونَ (23)
طلق : اصل- طَلَاق- رهايى و خالى شدن از پيوند و عهد و پيمان است، گفته مىشود:أَطْلَقْتُ البعيرَ من عقاله: شتر را از پا بندش باز و رها كردم.طَلَّقْتُهُ و هو طَالِقٌ بلا قيد: او را بدون قيد و بند رها كردم،[طلق]:طَلُقَ كَكَرُمَ طُلوقةً و طُلوقاً و هو طَلْق الوَجْه مُثَلَّثَة الطاء، الأَخِيرَتان عن ابنِ الأَعرابيّ «1»، و جمع الطَّلْق طَلْقات. قال ابنُ الأَعرابيّ: و لا يُقالُ: أَوجهٌ طَوالِقُ إِلّا في الشِّعرِ. خفت: خداى تعالى گويد: يَتَخافَتُونَ بَيْنَهُمْ- 103 طه) (در ميان خويش بآرامى سخن مىگويند).و آيه وَ لا تُخافِتْ بِها- 110/ اسراء) (آرام ادا نكن). الْمُخَافَتَةُ و الْخَفْتُ- كلام سر بسته گفتن و پوشيده داشتن سخن. خفوت در كلام آهستگى شديد است
- پس آنها را در سیستم و روش فکری و عملی خود رها کنید تا به نتیجه سیستم خود برسند در حالی که خود به آن مطمئن نیستند و از نتیجه ی آن به آهستگی صحبت میکنند ، تا کسانی که به علت انحصار نیروهای محرکه و تمرکز آن توسط اینها به سکون رسیده اند بر آنها وارد نشوند و حقوق خود را نخواهند .
أَنْ لا يَدْخُلَنَّهَا الْيَوْمَ عَلَيْكُمْ مِسْكِينٌ (24)
دخل: الدُّخُول، نقطه مقابل- خروج- است كه در زمان و مكان و كارها بكار مىرود مثل دخل مكان كذا- خداى تعالى گويد:و ادْخُلُوا هذِهِ الْقَرْيَةَ- 58/ بقره). سكن : السُّكُون: ايستادن و ثابت شدن چيزى بعد از حركت است و در ساكن شدن و منزل گزيدن نيز بكار مىرود- مثل- سَكَنَ فلانٌ مكانَ كذا: يعنى: منزل گزيد. مَسْكَن:اسم مكان است، يعنى جاى سكونت، جمعش- مَسَاكِن- است. السَّكَن: آرامش يافتن و هر چيزى كه موجب آرامش است .سكن: سكون آرام گرفتن بعد از حركت است. «مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُمْ بِلَيْلٍ تَسْكُنُونَ فِيهِ ...» قصص: 72. در وطن گرفتن و سكونت نيز بكار ميرود «وَ سَكَنْتُمْ فِي مَساكِنِ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ...» ابراهيم: 45.بمعنى آرامش باطن و انس نيز آمده است «وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِيَسْكُنَ إِلَيْها ...» اعراف: 189. آنرا در آيه اطمينان، ميل و انس گفتهاند «وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها ...» روم: 21. [سكن]:سَكَنَ الشَّيءُ سُكوناً: ذَهَبَتْ حَرَكَتُه و قَرَّ. سكن السُّكُونُ: ذهاب الحركة
- نتیجه ی عمل انحصار گرایانه و تمرکز قدرت و ثروت در خود و اول من ، به جلوگیری از بهره مندی اکثریت و دیگران می انجامد و از حرکت و رشد دیگران و جامعه جلوگیری میکنند.
و برتری طلبان همواره در نگرانی از ایت هستند که کسانی که نتیجه ی عمل انحصار و تمرکز نیروی محرکه توسط برتری طلبان هستند و بنا بر نتیجه عملِ انحصار گرایانه و تجاوزکارانه ایشان به سکون رسیده اند بر آنها وارد نشوند تا حقوق خود را مطالبه کنند و آنها مجبور باشند از آنچه به آن میل دارند و با تمرکز و تکاثر و زور بدست آورده اند به آنها نیز بدهند.
با وجود این دید و روش مادی - مادی و محدود و مبتنی بر :
- تکاثر و ارتباط یکطرفه و برتری طلبی .
- تکیه بر عدم جریان نیروی محرکه برای همگان و .
- عدم ایجاد امکان حرکت برای دیگران.
- به روش حرکت در روابط برتری طلبانه ی مبتنی بر زور و خشونت و تمرکز بر خود تاکید و از یکدیگر پشتیبانی میکنند ، و رشد را در برتری طلبی و سد کردن راه دیگران ، بر مبنای انحصار نیروهای محرکه ی مولفه های اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و اجتماعی در خود و محروم کردن دیگران میبینند .
وَ غَدَوْا عَلى حَرْدٍ قادِرِينَ (25)
حرد: الحَرْد يعنى سنخ و باز داشتن از تندى و خشم، (وَ غَدَوْا عَلى حَرْدٍ قادِرِينَ- 25/ قلم) يعنى صبحگاهان خود را براى ممانعت ديگران توانا يافتند.حرد: (بر وزن فلس) منع ، حرد أي على قصد، و قيل على منع، و قيل على غضب و حقد . حرد یعنی دفع و راندن با کینه و حسادت از روی انحطار طلبی و اول من ،
- و فردا و به زودی خود را بر ممانعت از جریان نیروی محرکه همگانی و برخورداریِ برابرِ دیگران و ممانعت از حرکت دیگران قادر یافتند ، و تصور میکردند که با این تمرکز و تکاثر و انحصار و باز داشتن دیگران از رشد ، خود میتوانند رشد کنند و میتوانند جلوی حرکت و رشد دیگران را بگیرند و به رشد تنها خود برسند ، و بیان و عمل اول من ، عملی و موفق است.
و با انحصار نیروی محرکه در خود . برداشتن برای خود و نبخشیدن و عدم توزیع خیر و عدم رواداری و عدم توزیع قدرت و ثروت ، خودشان به خیر و رشد میرسند و دیگران را منع خواهند کرد ، در حالیکه رشد یک نتیجه ی همگانی و ناشی از رشد همگان است و نتیجه عملشان و محصول کارشان تضاد و نابودی و تعیین سرنوشت تلاشی برای ایشان است .
فَلَمَّا رَأَوْها قالُوا إِنَّا لَضَالُّونَ (26)
رأى : كه حرف دوّم يا عين الفعل آن همزه و حرف سوّم يا لام الفعل آن حرف (ى) است چنانكه مىگويند- رُؤْيَة: ديدن، رأى: ديدن. دانستن. نگاه كردن «فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأى كَوْكَباً قالَ هذا رَبِّي» انعام: 76. يعنى چون شب او را فرا گرفت ستارهاى ديد گفت:اين پروردگار من است.[رأي]:ي الرُّؤيَةُ، بالضَّمِّ: إدْراكُ المَرْئي ضلل: الضَّلَال: عدول و انحراف از راه مستقيم، نقطه مقابلش هداية- است. خداى تعالى گويد: (فَمَنِ اهْتَدى فَإِنَّما يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَ فَإِنَّما يَضِلُ عَلَيْها- 108/ يونس).(پس كسيكه هدايت يافت به سود خويش هدايت مىيابد و كسيكه گمراه شد بر زيان خويش گمراه مىشود). واژه- ضَلَال- براى هر عدول و انحرافى از راه مستقيم خواه عمدى يا سهوى و كم يا زياد گفته مىشود.
- وقتی که به نتیجه و حاصل کارشان و اول من و عدم روا داری برای دیگران و عدم توزیع قدرت و ثروت و در نتیجه عدم رشد همگانی و تضاد و تلاشی خودشان نیز رسیدندمیگویند که ، ما از لغرندگان در مسیر بودیم.
پس گاهی که از نتیجه آگاه شدند و نتیجه ی ارتباط یکطرفه و تکاثری و تضاد با دیگران و سد کردن راه حرکت و برخورداری برابر را دیدند .
به ضلالت و انحراف و دوری از به نتیجه رسیدن خود در نتیجه ی عدم رشد همگانی پی بردند
و به نادرستی فکر و عمل مبتنی بر برتری طلبی وانحصار رسیدند.
بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ (27)
حرم: حَرَام يعنى ممنوع بودن از چيزى ، (وَ حَرَّمْنا عَلَيْهِ الْمَراضِعَ- 12/ قصص)يعنى: (شير ديگر دايگان را بر موسى حرام كرده و باز داشته بوديم تا به مادرش برسد).
- وبه این نتیجه رسیدند که با سد کردن راه دیگران و عدم ایجاد برابری و تکیه به برتری طلبی
و تمرکز خود را از ارتباط دو طرفه و رشد ناشی از رشد همگان دور و محروم کرده اند و خود را از محروم شدگان سمت و سوی بینهایت و رشد قرار داده اند، و با این کار خود را نیز از حرکت و رشد بازداشته اند.
قالَ أَوْسَطُهُمْ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ لَوْ لا تُسَبِّحُونَ (28)
وسط : وَسَط يا ميانه هر چيز نقطهاى است كه دو طرف مساوى براى آن منظور شود و در كميت بهم پيوسته مثل جسم بكار مىرودوَسَط (بفتح و، س) اسم است بمعنى معتدل و ميانه. در صحاح گفته: وسط از هر چيز معتدلترين آن است گويند «شىء وسط» ميانه است نسبت بمرغوب و نامرغوب ، قالَ أَوْسَطُهُمْ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ لَوْ لا تُسَبِّحُونَ قلم: 28. اوسط در اينجا نظير آيه سابق است گويند: «فلانمن وسط قومه» او از نيكان قومش است يعنى عاقلتر آنها. گفت: نگفتم چرا خدا را تسبيح نميكنيد. [وسط]: الوَسَطُ، مُحَرَّكَةً، من كُلِّ شَيْءٍ: أَعْدَلُهُ. سبح: السَّبْح: گذشتن با شتاب در آب و هوا است. سَبَحَ سَبْحاً و سَبَاحَةً: سير كرد و گذشت. (سبح) :شناور شدن و شناورساختن. كل حركتي كه فرد در يك سيستم انجام مي دهد، شناوري او مي شود. سباحت و شناوري در سيستم هستي نه فقط مختص انسان كه شامل حال كليه اجزاء اين سيستم مي شود.
- یعنی کسی که مابین این متکاثران و متجاوزان و برتری طلبان و خشونت طلبان و روندگان مسیر برابری و رشد بود و عاقلتر از این برتری طلبان بود گفت: نگفتم چرا به تدریج شناور نمیشوید به سوی برابری و رشد همگانی تا رشد کنید و بتوانید نتیجه و محصولی داشته باشید و محروم نکنید تا محروم نمانید ؟
آیا به شما نگفتم که چرا با نفی مطلقها و نفی برتری طلبی و تمرکز و تکاثر شناور نمیشوید؟
و در برابری و ارتباط با هستی و جامعه در ارتباط دو طرفه رشد نمیکنید ؟
و با مطلق کردن تمرکز و تکاثر و عدم توزیع قدرت و ثروت و عدم امکان رشد همگان در مسیر، به مطلقهایتان چسبیدید و نتوانستید شناور بشوید تا به سوی رشد بینهایت شناور شوید ، و به جای آن تضاد و تلاشی رسیدید
قالُوا سُبْحانَ رَبِّنا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ (29)
سبح: السَّبْح: گذشتن با شتاب در آب و هوا است. سَبَحَ سَبْحاً و سَبَاحَةً: سير كرد و گذشت. (سبح) : شناور شدن و شناورساختن. كل حركتي كه فرد در يك سيستم انجام مي دهد، شناوري او مي شود. سباحت و شناوري در سيستم هستي نه فقط مختص انسان كه شامل حال كليه اجزاء اين سيستم مي شود. چنانچه در سورة حديد مي خوانيم: سَبَّحَ لِلّهِ ما في السَّمَواتِ وَ الاَرضِ وَ هُوَ العَزيزُ الحَكيمُ 1 . تمام اركان هستي در اين سباحت باشكوه شركت مي كنند. ظلم: الظُّلْمَة: نبودن نور و تاريكى است. جمعش- ظُلُمَات- است.در آيات: (أَوْ كَظُلُماتٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍ- 40/ نور) (يا تاريكىهائى در درياى هول انگيز و ژرف) (ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ- 40/ نور) خداى تعالى گويد: (أَمَّنْ يَهْدِيكُمْ فِي ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ- 63/ نمل) (وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ- 1/ انعام). واژه- ظُلْمَة- به جهل و نادانى و شرك و فسق تعبير مىشود همانطور كه واژه نور به ضدّ آنها يعنى علم و (خدا پرستى و پاكدامنى) تعبير شده است ظُلْم: گرفتن حقوق دیگران و تجاوز به حقوق دیگری ، در تجاوز از حقّى است كه در حكم نقطه محيط دايره است و در تجاوز كم يا زياد هم گفته مىشود از اين روى ظلم، در گناه بزرگ و كوچك هر دو بكار مىرود، به آدم در حال تعدّى و تجاوزش ظَالِم گفته شده . ظلم: بضم (ظ) ستم. اصل آن بمعنى ناقص كردن حق است «كِلْتَا الْجَنَّتَيْنِ آتَتْ أُكُلَها وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَيْئاً» كهف: 33. هر دو باغ ميوه خود را داد و از آن چيزى كم نكرد. طبرسى ذيل آيه 35 بقره فرموده: اصل ظلم كم كردن حق است خدا فرموده «كِلْتَا الْجَنَّتَيْنِ آتَتْ أُكُلَها وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَيْئاً» يعنى ناقص نكرد. شناوري به معني نفی همه ی مطلقها و سد کننده های حرکت دائمی انسان به سوی بینهایت و رشد ، و باز كردن سيستم هاي ورودي و خروجي و ارتباط دو طرفه انسان با هستي يعني انسان با انسان و انسان با خدا مي باشد.
- گفتند که ما شناور میشویم به سوی پرورش دهنده و هدفمان و ما به دیگران وخودمان به واسطه ی عدم بهره وری خودمان ظلم کردیم .
فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَلاوَمُونَ (30)
لوم: لَوْم: ملامت و سرزنش انسان از خودش به نسبتى كه در او هست و مستحق آن است . تَلَاوَمَ- باب مفاعله از
اين فعل ملامت دو طرفه است كه عدهاى عده ديگر را سرزنش كند. در آيه گفت:فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَلاوَمُونَ- القلم/ 30).
- و به همین علت و برای نرسیدن به بهره وری و نادرست بودن محاسباتشان و تفکر محدود و یکطرفه ی مبتنی بر تمرکز ، یکدیگر را به نقد میکنند .
بنا بر اینکه دنبال تراشیده شدن در توحید و خلق انسان تراشیده شده ی سیستم باز و بینهایت نرفتند و دنبال سیستم برتری طلبانه خود رفتند و به و ضلالت و ظلم رسیدند و حال به علت عدم بهره وری و سود و تلاشی یکدیگر را ملامت میکنند .
قالُوا يا وَيْلَنا إِنَّا كُنَّا طاغِينَ (31)
طغي: فعل اين واژه- طَغَوْتُ و طَغَيْتُ طَغَوَاناً و طُغْيَاناً- است، يعنى: گستاخى و گردنكشى كرد. در آيات:الطَّاغُوت: عبارت از هر تجاوزگر و سخت ستم پيشهاى و هر معبودى است كه غير از خداى پرستيده مىشود و در مفرد و جمع هر دو بكار مىرود، در آيات:(فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ- 256/ بقره) (وَ الَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ- 17/ زمر) (أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ- 257/ بقره) (يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ- 60/ نساء) «1»- طَاغُوت- در آيه اخير عبارت از هر نافرمانى و تجاوزگرى است، چنانكه شرح حال آن گذشت.افسونگرى، جادوگر و هر ديو سركشى و هر كسى كه بازدارنده، و منحرف كننده ديگران از راه خير باشد- طاغوت- است. طغيان: تجاوز از حدّ. «طَغَى طُغْيَاناً: جاوز القدر و الحدّ». راغب آنرا تجاوز حدّ در گناه ميداند و در طغيان آب استعاره گفته است. طبرسى فرموده: طغيان از «طَغَى الْمَاءُ يَطْغَى» بمعنى تجاوز از حدّ است. در قرآن فقط در طغيان آدمى و طغيان آب بكار رفته است. و نيز در توزين مثل:«أَلَّا تَطْغَوْا فِي الْمِيزانِ» رحمن: 8. معنى آن مطلق تجاوز از حدّ است و آن با گناه و طغيان آب و غيره تطبيق ميشود كه گناهكار از حد خويش تجاوز كرده و گرنه حدّ او انسانيت و نيكو كارى است. «اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى» طه: 24. «إِنَّا لَمَّا طَغَى الْماءُ حَمَلْناكُمْ فِي الْجارِيَةِ» حاقة: 11. «وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما يَزِيدُهُمْ إِلَّا طُغْياناً كَبِيراً» اسراء: 60. راغب گويد: طاغوت عبارت است از هر متجاوز و هر معبود جز خداى و در واحد و جمع استعمال ميشود.
- که ما در طغیان بر مسیر رشد و در سد کردن جریان همگانی و برابر نیروهای محرکه که طغیان است بودیم . ما بر انحصار نیروهای محرکه ی مولفه های اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی در خود و به تصور رشد تک ساختی و منحصر به خود بودیم در حالی که به حرمان و تضاد و نلاشی و نابودی رسیدیم و نتیجه ی کار خود را علت برتری طلبی و ظلم نابودی و هلاک شدن میپندارند .
عَسى رَبُّنا أَنْ يُبْدِلَنا خَيْراً مِنْها إِنَّا إِلى رَبِّنا راغِبُونَ (32)
رغب: اصل رغبت فراخى و گنجايش در چيزى است.رَغُبَ الشّيءُ: آن چيز وسيع و گسترده شد. حوض رَغِيب: آبگير و حوض بزرگ.فلان رَغِيب الجوف: او فراخ بطن است. فرس رَغِيبُ العَدْو: اسبى كه با گامهاى فراخ و بلند مىدود.الرَّغْبَة و الرَّغَب و الرَّغْبَى: وسعت و توانايى در اراده و خواست. خداى تعالى گويد: (وَ يَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً «1»- 90/ انبياء).زمانى كه گفته شود- رَغِبَ فيه و رَغِبَ إليه: علاقه و تمايل شديد را در آن اقتضاء ميكند.خداى تعالى گويد: (إِنَّا إِلَى اللَّهِ راغِبُونَ- 95/ توبه). ولى اگر گفته شود- رَغِبَ عنه- دورى و بى ميلى نسبت به چيزى را مىرساند، مثل آيه:(وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِيمَ- 130/ بقره) . رغب: اصل رغبت فراخى و گنجايش در چيزى است.رَغُبَ الشّيءُ: آن چيز وسيع و گسترده شد.
- و امیدوارند تا اینکه با شناوری در سمت پرورش دهنده و هدف خودشان و بدون تغییر اساسی هدف و سیستمی که در روابط طبقاتی آن زندگی کرده اند ، بتوانند این روش و نتیجه ی نادرستِ ناشی از رابطه ی نادرست برتری طلبی و عدم رشد را به خیر و رشد تبدیل کنند . غافل از اینکه وقتی هدف مطلق کردن خود و برتری طلبی و اول من است و رشد تک ساحتی و نه رشد همگانی و همه جانبه ، راهی به رشد و بینهایت و گشایش نیست .
و میگویند که شاید بتوانند با هدف و همان روش پرورش یافته در آن به بهره وری و وسعت و قدرت و ثروت بیشتری از پروردگارشان برسند ، یعنی با روش برتری طلبی بهره مند شوند و تمرکز و تکاثر و بهره وری بیشتر نتیجه ی این روش نابرابرشان باشد.
ده آیه بالا از سوره قلم بیان امور واقع مستمر در زندگی انسانها است ، ابتدا ضلالت و بعد دور شدن از انطباق با برابری و یگانگی با هستی و عدم شناوری به سوی رشد و در نتیجه رسیدن به تجاوز به حقوق دیگران و ظلم و محروم کردم همگان و نیز خودشان از رشد بیان گردیده است .