حامد: بررسی سوره قلم در قرآن – بخش نخست
با رشد به صفات بینهایت خداوند ( بسم الله )
قلم یعنی تراشیده شدن برای هدفی ، و تراشیدن برای هدفی ،
هدفِ رشد یا هدفِ تضاد و سقوط و تلاشی ؟
آن اقیانوس هستی اعم از طبیعت و جامعه ،
هر موجودی را تراش میدهد و تغییر میدهد و بر مبنای آن ارتعاشات ، هر موجودی تراش میخورد و مرتعش میشود ، تا چگونه آن تراش بخورد و چگونه مرتعش بشود ؟
بررسی سوره قلم بخش نخست :
هر پدیده منجمله هر انسان تحت تاثیر هستی و جامعه و زمان و مکان قرار دارد و مانند ماهی در دریا است ، دریای ارتعاشات و ریتمهای موجودات و سیستمهای پنهان و آشکار و تاثیرات آنها بر او،
که این شناوری در ارتعاشات ، سطح و عمق هر پدیده و روح و جسم انسان را مرتعش کرده ، در آنها تاثیر گذاشته تغییر داده و شکل میدهد .
در جهت آگاهی و رشد و ،
یا در سمت نا آگاهی و تضاد و تلاشی ،
و قلم یعنی تراشیده شدن برای هدفی ، و تراشیدن برای هدفی ،
هدفِ رشد یا هدفِ نابودی ؟
آن اقیانوس هستی اعم از طبیعت و جامعه ،
هر موجودی را تراش میدهد و تغییر میدهد و بر مبنای آن ارتعاش هر موجودی تراش میخورد و مرتعش میشود
تا چگونه آن تراش بخورد و چگونه مرتعش بشود ؟
محصول هر پدیده تاثیری است که میگذارد ، در تاثیری است که بر دیگر پدیده ها با تراشیدن خودش و دیگران با ارتعاش و برانگیختگی مداوم و سطر به سطر و هر لحظه میگذارد .
این محصول ، سطر و سطور ، یعنی ارتعاشات و تاثیرات هر تراش خورده و نتیجه ی آن که تراشیده شده های محصولِ ارتعاشاتِ فکر و عمل او است میباشد .
در سوره قلم قیام و برانگیختگی هر فرد و جامعه به دو روش بیان میگردد به عبارتی دو روش ساخته شدن انسان طرح میشود
دو روش تراش خوردن و تراشیده شدن و ساخته شدن بحث میگردد :
- یکی بر مبنای رابطه انسان با بینهایت و ایجاد ارتباط مادی - معنوی و محدود - بینهایت به صورت برانگیختگی بر مبنای تراشیده شدن در روابط دوستی و آزادی و برابری و رشد در روابط برابر و آزاد و عدم زور و خشونت ، که انسانها به رشد همگانی میرسند و بنابراین رشد ممکن است و
- دیگری بر مبنای قدرت و تمرکز و برتری طلبی و ایجاد ارتباط مادی – مادی
و به صورت برانگیختگی بر مبنای تراشیده شدن در روابط برتری طلبی و زور و تضاد و عدم رشد که :
در روابط برتری طلبانه و نابرابر و زور و خشونت و تضاد رشد به صورت بزرگ شدن و تمرکز قدرت و ثروت ممکن است و به بزرگ شدن قدرت و زور و تضاد و تلاشی میرسد ،
بنابر این : کسی رشد نمیکند و نتیجه تضاد و سقوط و تلاشی است .
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ (1)
قلم: اصل قَلْم قطع گوشة چيزي است مثل گرفتن ناخن و تراشيدن ني، قلم به معني تراشيده شده است.
قلم زبان دوم بشر مي باشد.
قلم: اصل قَلَم چيدن چيزى سخت مثل چيدن ناخن و نى و بن نيزه است.به- مَقْلُوم- يا چيده شده هم- قِلْم- گفته ميشود، چنانكه به- منقوض يعنى شكسته شده- نقض- گويند.
واژه قَلَم مخصوص نوشتن بر چيزى است كه به وسيله قلم نوشته ميشود و نوشتن بر تيرهايى كه پرتاب مىكنند. جمعش- أَقْلَام- است «1»، خداى تعالى گفت:ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ (44/ آل عمران). وَ لَوْ أَنَّ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ (27/ لقمان).و آيه: إِذْ يُلْقُونَ أَقْلامَهُمْ (44/ آل عمران) يعنى تيرهاى خود را مىافكنند «2».
و سخن خداى تعالى كه: عَلَّمَ بِالْقَلَمِ (4/ علق) یادگیری به تدریج با هر چه تاثیر گذارنده و تغییر دهنده و تراشنده است .
وَ الطُّورِ (1) وَ كِتابٍ مَسْطُورٍ (2) فِي رَقٍّ مَنْشُورٍ (3) وَ الْبَيْتِ الْمَعْمُورِ (4)وَ السَّقْفِ الْمَرْفُوعِ (5) وَ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ (6) إِنَّ عَذابَ رَبِّكَ لَواقِعٌ (7) ما لَهُ مِنْ دافِعٍ (8) يَوْمَ تَمُورُ السَّماءُ مَوْراً (9)وَ تَسِيرُ الْجِبالُ سَيْراً (10)
طور: طَوَارُ الدّارِ و طِوَارُهُ: ادامه و امتداد بنا و ساختمان (ديوار و حدّ بنا) عدا فلانٌ طَوْرَهُ:از حدّش تجاوز كرد.و لا أَطُورُ به: به سويش نزديك نمىشوم. [الطَّوْر]: يقال: عدا فلان طورَهُ: أي جاوز قدره، و اشتقاقه من: طَوار الدار.
و الطَّوْر: التارة، يقال: طوراً بعد طور:أي تارة بعد تارة، قال اللّه تعالى: وَ قَدْ خَلَقَكُمْ أَطْواراً «3»: أي تارة بعد تارة، نطفة ثم علقة ثم مضغة، قال النابغة : و المرء يخلق طوراً بعد أطوار |
و يقال: الناس أطوار: أي أصناف مختلفون على حالات شتى. تکامل ، از طوری به طوری شدن .
سطر: السَّطْر و السَّطَر: هر خط از نوشتن. و السَّطْر من الشّجر: رديف درختان غرس شده.و السَّطْر من القوم: رديف وصف ايستاده مردم. سَطَّرَ فلانٌ كذا: آن را سطر نوشت.
خداى تعالى گويد: (ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ- 1/ قلم) و (وَ الطُّورِ وَ كِتابٍ مَسْطُورٍ- 2/ طور) و آيه: (كانَ ذلِكَ فِي الْكِتابِ مَسْطُوراً- 58/ اسراء) يعنى ثابت و محفوظ شده در آن كتاب ، سطر: نوشتن. خطّ. صفّ. در صحاح و قاموس گويد: سطر بمعنى صف است كه از چيزى تشكيل يابد و نيز بمعنى خط و نوشتن است و اصل آن مصدر ميباشد. در اقرب هست «سَطَرَ الْكِتَابَ سَطْراً: كَتَبَ» سطر هم نوشتن و هم بمعنى خط و كتابت است.
مسيطر اصل آن از سطر بمعنى مراقب و مسلّط و احوال نويس است در اقرب گويد «سَيْطَرَ عَلَيْهِمْ وَ سَوْطَرَ و تَسَيْطَرَ: رَاقَبَهُمْ وَ تَعَهَّدَ أَحْوَالَهُمْ» و نيز گويد: مسيطر و متسيطر بمعنى رقيب، حافظ، و مسلط بر شىء است كه بآن توجه كند و احوالش را زير نظر گيرد و عملش را بنويسد جمع آن مسيطرون است.
سطر:السَّطْرُ و السَّطَرُ: الصَّفُّ من الكتاب و الشجر و النخل و نحوها ،(سطر)قوله تعالى: لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ [88/ 22] أي بمسلط. و المُسَيْطِر و المُصَيْطِر: المسلط على الشيء ليشرف عليه و يتعهد أحواله و يكتب علمه، و أصله من السطر لأن الكتاب مُسَطَّر و الذي يفعله مُسَطِّر و مُسَيْطِر، قيل نزلت الآية قبل أن يؤمر بالقتال ثم نسخها
- قسم به صفوف پشت سر هم و سیستم مرتبط و دنباله داری که از تراشیده شدن و تراشیدن بدست میایند یعنی شما ساخته میشوید از تراشیده شدن توسط مجموعه هایی که در آن زندگی میکنید و میتراشید موجودات و انسانهای دیگر را .
و این ساخته شدن شما بر مبنای اصولی که آن مجموعه ها دارند و برمبنای آن شکل و سمت یافته اند صورت میپذیرد و شما با تراشیده شدن در ان مجموعه ها شکل میگیرید و بر آن مبنا ردیف شده و نظم پیدا میکنید :
یا توسط سیستم و مجموعه روابط طبقاتی و شرک و برتری طلبی و مولفه های آن تراشیده میشوید و بر اساس سیستم طبقاتی و تضاد و تلاشی شکل و نظم میگیرید ، نظم از بالا و بر مبنای قدرت و شکل هرم قدرت تمرکز و تکاثر، یا با درک روش توحیدی و وصل به بینهایت و تراشیدن سیستم و ایجاد روابط صحیح خود و سیستم را میتراشید وشکل میدهید و نظم مرتبط و همه جانبه و سیستمی مبتنی بر عدم تمرکز و رشد همه جانبه و همگانی
ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ (2)
جنن: اصل جِنّ، پوشيده و پنهان بودن چيزى از دسترس حسّ است، جَنَّهُ اللّيل و أَجَنَّهُ و جَنَ عليه فَجَنَّهُ- يعنى شب آن را پوشيده داشت و پنهان كرد. أَجَنَّهُ- چيزى بر رويش قرار داد تا پوشيده شود مثل: قبرته أقبرته- در گورش گذاشتم و سقينه و أسقينه- آبش دادم. جنّ عليه كذا- او را پوشاند، خداى عزّ و جلّ گويد: فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأى كَوْكَباً «1»- 76/ انعام).جَنَان- قلب است زيرا ظاهر نيست و از حواس ظاهر پوشيده و پنهان است.
مِجَنّ و مِجَنَّة- سپرى است كه صاحب سپر و جنگجوى را پنهان مىدارد، خداى عزّ و جلّ فرمايد: اتَّخَذُوا أَيْمانَهُمْ جُنَّةً- 16/ مجادله).(سوگندهاى خود را سپرى براى پوشاندن چهرههاى غير ايمانى، و اسلامى خود قرار دادند).جَنَّة- هر باغ و بستانى كه داراى درختان انبوه است و زمين را مىپوشاند،
- و این نعمت تراشیدن و تراشیده شدن و تاثیرگذاری مداوم و دائمی در رشد و برای رشد به بینهایت از تو پنهان نیست ،
هرانسانی با تراشیدن و تراشیده شدن بر مبنای بینهایت است که قابلیت ترتیب و رشد پیدا میکند و با تراشیده شدن در افق بازو بینهایت میتواند به تراشیدن و تغییر و رشد ناشی از تغییر به تولید و خلق و خلق دست یابد ،
به عبارت دیگر با تراشیده شدن بر حسب نوع آن است که روشهای حرکتی و تکاملی انسانها فرق میکند ،
آن سطور و روشهای رشد و تکامل که از تراشیده شدن تو توسط ربت به تو ارائه شده است نعمه اوست که به آن آگاه شده ای و آن بر تو آشکار شده است با تراشی که خورده ای
با تراشیده شدن بر مبنای نعمه پروردگارت که سیستم باز با افق بینهایت و مبین است تو بر اصول هستی و آشکار شدن آن قرارداری و از اصول هستی و ارتباط با آنها غایب نیستی ، پیش رویت تا بینهایت گشوده است و تو با بینهایت درونت و هستی بی انتها بیگانه نیستی ، جن زده نیستی و روابط قدرت و طبقاتی در تو جایگزین برابری افق بینهایت و خلق و رشد نشده و نمیشود .
وَ إِنَّ لَكَ لَأَجْراً غَيْرَ مَمْنُونٍ (3)
أجر: الأَجْرُ و الأُجْرَة، مزد و پاداشى است كه به كار تعلّق مىگيرد چه كار دنيوى و چه كار اخروى، چنانكه خداى تعالى فرمايد (إِنْ أَجرِيَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ- 29/ هود) و (آتَيْناهُ أَجْرَهُ فِي الدُّنْيا وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ 27/ عنكبوت) و (لَأَجْرُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا- 57/ يوسف) كه در آيات فوق واژه (اجر) هم در پاداش دنيا و هم در پاداش آخرت بكار رفته است
راغب در مفردات تصريح ميكند كه: أجر فقط در مزد عمل خوب گفته ميشود بر خلاف جزاء كه در عمل خوب و بد هر دو استعمال ميشود ناگفته نماند در تمام قرآن كريم، اجر در مقابل عمل نيك استعمال شده حتى در آيه «فَلَمَّا جاءَ السَّحَرَةُ قالُوا لِفِرْعَوْنَ أَ إِنَّ لَنا لَأَجْراً» شعراء: 41 زيرا كه ساحران عمل خويش را آنوقت خوب ميدانستند در آيه «كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَ إِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ» آل عمران: 185 بنظر ميايد مراد از اجور اعمّ باشد مجمع البيان در تفسير آيه ميگويد:بجزاى اعمالتان ميرسيد خير باشد خير، شرّ باشد شرّ، در تفسير بيضاوى و كشّاف نيز شامل جزاء اعمال نيك و بد دانستهاند.
منّ: (بفتح ميم) طبرسى ذيل آيه 262 بقره و 164. آل عمران ميگويد:من در اصل بمعنى قطع است و از آنست لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ فصلت: 8. يعنى براى آنهاست پاداش غير مقطوع و ابدى. منّت نهادن و برخ كشيدن نعمت را از آن منّة گويند كه وظيفه نعمت شده را قطع ميكند (ديگر بر او لازم نيست در مقابل نعمت تشكر كند يا چيز ديگرى انجام دهد) ايضا منّة بمعنى نعمت است كه شخص بواسطه آن از گرفتارى قطع و خارج ميشود.اين مطلب مورد تأييد فيومى در مصباح است و ممنون را بمعنى مقطوع گفته و گويد مرگ را از آن منون گويند كه قاطع زندگى است در صحاح گفته: «المنّ: القطع» و در قاموس آمده: «منّ الحبل: قطعه» يعنى ريسمان را بريد. غَيْرُ مَمْنُونٍ- بمعنى دائمى و كم و قطع نشده.
- و این درکِ بینهایتِ درون و بیرونِ ناشی از سیستم باز و افق بینهایتِ روحِ خدایی و هستی بینهایت مرتبط با آن و نتیجه ی این ارتباط و وصل ، که تاثیر توحید و تراشیده شدن برمبنای توحید است میباشد ، انسان را بواسطه ی رابطه ی مادی- معنوی از سیکل مادی- مادی عبور داده و از قدرت زدگی و ثروت زدگی و تمرکز زدگی و کشیدن در خود و خشونت و انفراد و تنهایی ، به بی مرزی با هستی و وصل با هستی و خلق و آفریده شدن انسان ، و به خروج هر مطلقی از درون و بیرون انسان راهنمایی کرده و از محدودیت به بینهایت و خلق و رشد هدایت میکند.
آن روش رشد و تکاملی که در نتیجه ی تراشیده شدن و هدف گیری بینهایت به دست آوردی ، و نعمت بی پایان پرورش دهنده ات است برای تو درک بینهایت و نتیجه ی بی پایان رشد را در پی دارد .
وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ (4)
خلق :آفریدن و رشد دادن
عظم: العَظْم: استخوان، جمعش- عِظَام، گفت:(عِظاماً- 49/ اسراء) (فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً- 14/ مؤمنون) كه در هر دو آيه- عَظْماً- هم خوانده شده.
عَظْمَةُ الذّراعِ: دست و آرنج قوى و زمخت عَظْمُ الرّحلِ: چوب پهن كوتاه كه روى رحل و تنگ ستوران بكار مىبرند. عَظُمَ الشّىءُ: اصلش اين است كه اسكلت و استخوانش بزرگ شد سپس براى هر چيز بزرگى واژه- عَظَمَة- كه در حكم بزرگى محسوس يا معقول و جسمى و معنوى است استعاره شده است، در آيات:
(عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ- 15/ انعام) (قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِيمٌ- 67/ ص) (عَمَّ يَتَساءَلُونَ عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ- 2/ نباء) (مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ- 31/ زخرف) پس واژه- عظيم- هر گاه در اجسام بكار رود اصلش اين است كه بزرگ بودن در اجزاء بهم پيوسته آن است و در بزرگى اجزاء جدا شده از جدائى از هم است نيز عظيم مىگويند مثل عبارات:جيش عظيم و مال عظيم: كه در همان معنى كثير و فراوان است.
عِظَم: (بر وزن عنب) بزرگى. خلاف صغر. راغب گويد: اصل آن از «كَبِرَ عَظْمُهُ» (استخوانش بزرگ شد) است سپس بطور استعاره بهر بزرگ گفته شد محسوس باشد يا معقول، عين باشد يا معنى.عظيم: بزرگ. خواه محسوس باشد مثل فَكانَ كُلُّ فِرْقٍ كَالطَّوْدِ الْعَظِيمِ شعراء: 63. وَ أُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ وَ لَها عَرْشٌ عَظِيمٌ نمل: 23. و خواه معقول و معنوى نحو وَ نَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ صافات:76. وَ لَقَدْ آتَيْناكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِي وَ الْقُرْآنَ الْعَظِيمَ حجر: 87.
عظيم: از اسماء حسنى است وَ لا يَؤُدُهُ حِفْظُهُما وَ هُوَ الْعَلِيُ الْعَظِيمُبقره: 255. مراد از آن قهرا عظمت واقعى و معنوى است نه مثل عظمت جسم. عظيم را عظيم الشأن و پادشاه معنى كردهاند ولى ظهور كلمه در عظمت معنوى است. مثل محيط و قادر بودن.
- این تراشیدگی در درک بینهایت و نتیجه ی بی پایان رشد و نعمتی که در نتیجه آن به دست اوردی ترا به خلق و رفتار خلق کننده که نتیجه آن تراشیدگی و تراشیدن است میرساند تا به خلق های عظیم و اخلاق عظیم برسی ،
و این بینهایت شدن راز اخلاق عظیم است ، اتصال و وصل که هدف صلوه است هر چه در افقهای عالیتر و بالاتر و با نفی مطلقهای بیشتر باشد انسان را بیشتر شناور کرده و اهداف نامحدودتر و عمیقتر انسانی را ایجاد میکند ، و بنابر این تحمل رابالاتر میبرد و این در بر گیری بینهایت ، آفرینشِ بسیار در درون و آفرینش انسانِ عالیتر و بالاتر و بینهایت است ، و این آفرینش در درون و انسان عالیتر به خلق میپردازد و با خلق برمبنای دین هستی و اصول رشد یاب هستی هستی و جامعه و خود را میسازد .
فَسَتُبْصِرُ وَ يُبْصِرُونَ (5)
بصر: البَصَر، نوعى كه مىبيند (چشم و ديده) در اين آيه (كَلَمْحِ الْبَصَرِ- 77/ نحل) (مانند يك چشم بهم زدن) و آيه (وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ- 10/ احزاب) زمانى كه ديدگان خيره شوند.
بصيرة- و بصر- نيروى بينائى چشم و قدرت ادراك دل است، مانند آيه (فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ- 22/ ق) (يعنى تيز بينى، و نيروى بينائى) و آيه (ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى «1»- 17/ نجم) دل و ديده خيره و منحرف از درك و ديدن نشد.
راغب گويد: بدرك قلب بصيرت و بصر (بر وزن فرس) گويند اين معنى، مرادف معرفت و درك است و همان است كه از صحاح و اقرب الموارد نقل شد كه يكى از معانى بصر، علم است. طبرسى در آيهى «أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصِيرَةٍ أَنَا» يوسف: 108، آنرا معرفت و بينائى دل فرموده است. و از اينجاست كه بصيرت را عقل و زيركى معنى كردهاند.در صحاح و قاموس و غيره، حجّت و دليل را يكى از معانى بصيرت شمردهاند، اين ظاهرا بدان جهت است كه حجّت و دليل سبب بصيرت و بينائى دل است، ميشود گفت كه نام مسبّب را بسبب گذاشتهاند.
بَصُرَ از باب كرم يكرم و از باب علم يعلم بمعنى علم آمده كه يكى از معانى بصر است و از باب افعال بمعنى ديدن بكار رفته است.در اقرب الموارد گويد، «بَصُرَ بِهِ (از دو باب فوق): علم به» جوهرى گويد: بَصُرْتُ بِالشَّيْءِ: علمته.راغب گويد: در بصر بمعنى بصيرت و علم گفته ميشود. در آيهى «فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ» قصص: 11 «بصرت» را ديدن معنى كردهاند يعنى: خواهر موسى او را از گوشهى ديد، من گمان ميكنم اينجا هم بمعنى علم باشد يعنى خواهر موسى چون بكاخ فرعون نزديك و يا وارد شد از جنب و جوش و رفت و آمد فهميد كه صندوق موسى را گرفتهاند، بعد وارد منزل شد و ديد در باره مرضعه در ماندهاند گفت هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ لَكُمْ»
و امّا اينكه گفتيم فعل بصر از باب افعال بمعنى ديدن آمده شواهد آن از قرآن بسيار است، بلكه باستثناى دو آيهى فوق و آيه «يُبَصَّرُونَهُمْ» معارج: 11، كه از باب تفعيل است، تمام افعال بصر در قرآن مجيد از باب افعال بكار رفتهاند «أَ فَسِحْرٌ هذا أَمْ أَنْتُمْ لا تُبْصِرُونَ» طور: 15، «لِمَ تَعْبُدُ ما لا يَسْمَعُ وَ لا يُبْصِرُ» مريم: 42، «وَ تَرَكَهُمْ فِي ظُلُماتٍ لا يُبْصِرُونَ» بقره: 17.
- پس به علت این خلقهای بزرگ و مداوم و برانگیختگیهای مداوم ،
این تراشیدگی و درک روش تراشیدن و خلق و پی در پی بودن این خلق در درون و بیرون ، به بالاتر رفتن افقهای دید سیستم انسانی و اجتماعی می انجامد ، و با خلق و رفتار عظیم ، به عمق دید و درک اعماق منجر میشود و به زودی به عمق درکی که توسط تراشیده شدن در سیستمِ نامحدودِ خلق های بینهایت و خُلقهای باز و عظیم ایجاد میشود ، خواهی رسید ،
و به زودی متوجه تفاوت بین :
محدودیت رابطه بر مبنای روابط طبقاتی و شرک و سیستم بسته و محدود مادی- مادی و رابطه و رشد بینهایت بر مبنای نفی مطلقها و تضادها و رابطه بینهایت مادی- معنوی خواهی شد و به بصیرت و عمق دید بر مبنای اهداف و پرورش دهنده ات خواهی رسید .
و آنها نیز محدودیت های سیستم محدود و بسته ی خودشان و رفتار ناشی از روش خود و اهداف و پرورش دهنده هایشان را درک خواهند کرد.
در اینجا نیروی توحیدی به سرعت و به زودی این را درک میکند زیرا مبتنی بر اصل هستی و روح انسانی است و نتیجه آن به سرعت خود را در خود انسان و رفتار با دیگران و وصل با هستی نشان خواهد داد به همین دلیل فستصبر آمده است ، و در مورد نیروهای شرک و غیر توحیدی آنها این تفاوت را در نتیجه ی اعمال و شکستهای پی در پی و خود سانسوری ناشی از مطلقهاو روابط قدرت و ثروت و دیرتر خواهند دید ، به همین دلیل به زودی نیامده است.
بِأَيِّكُمُ الْمَفْتُونُ (6)
فتن : بردن به آتش مفتون برده شده به آتش
إِنَّ الَّذِينَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنِينَ [85/ 10] أي أحرقوهم و عذبوهم بالنار ؛ وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً وَ إِلَيْنا تُرْجَعُونَ انبياء: 35 . أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ. وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكاذِبِينَ عنكبوت: 2 و 3.
وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ لِلَّهِ ... وَ الْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ بقره: 191- 193- 217.
وَ قَتَلْتَ نَفْساً فَنَجَّيْناكَ مِنَ الْغَمِّ وَ فَتَنَّاكَ فُتُوناً طه: 40. فتون نيز مصدر است بمعنى آزمودن آيه درباره موسى عليه السّلام است يعنى: كسى را كشتى ترا از گرفتارى آن نجات داديم و تو را آزموديم آزمودن بخصوصى.
وَ لكِنَّكُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَكُمْ وَ تَرَبَّصْتُمْ وَ ارْتَبْتُمْ حديد: 14. اگر فَتَنْتُمْ را بمعنى اولى بگيريم مانعى ندارد راغب گفته: فتن بمعنى ادخال انسان در آتش نيز بكار ميرود يعنى:اما شما خود را بعذاب افكنديد، يا بفتنه افكنديد منتظر مانديد و شكّ كرديد. تَرَبَّصْتُمْ ... ظاهرا تعليل فَتَنْتُمْ است.
إِنَّ الَّذِينَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ ثُمَّ لَمْ يَتُوبُوا فَلَهُمْ عَذابُ جَهَنَّمَ ... بروج: 10. فَتَنُوا در آيه بآتش كشيدن است يعنى: آنانكه مردان و زنان مؤمن را بآتش عذاب كردند براى آنهاست عذاب جهنّم، ايضا يَوْمَ هُمْ عَلَى النَّارِ يُفْتَنُونَ. ذُوقُوا فِتْنَتَكُمْ هذَا الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ ذاريات: 13 و 14. روزيكه بر آتش كشيده شوند. عذابتان را بچشيد اين آنست كه بآن عجله ميكرديد.إِنْ خِفْتُمْ أَنْ يَفْتِنَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا ...نساء: 101.
فتن: امتحان اصل فتن گذاشتن طلا در آتش است تا خوبى آن از ناخوبى آشكار شود (مفردات) در مجمع فرموده: فتنه، امتحان، اختبار نظير هماند «فَتَنْتُ الذهب فى النار» آنوقت گويند كه طلا را در آتش براى خالص و ناخالص بودن آن امتحان كنى. وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ ... انفال: 28. بدانيد كه اموال و اولاد شما امتحانى است كه با آنها امتحان كرده ميشويد تا بدتان از خوبتان روشن شود.
- شما به زودی و آنها دیرتر متوجه خواهید شد که : کدامیک به آتش برده شده اید و در آتش هستید ، گول خورده و بر نادرست بوده اید ،کدامیک راه نادرست و محدودیت و تخریب خود و دیگران و تضاد و تلاشی را رفته اید و کدامیک راه درست و بینهایت و خلاقیت و ساختن خود و دیگران و رشد را رفته اید
إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ (7)
ضلل: الضَّلَال: عدول و انحراف از راه مستقيم، نقطه مقابلش هداية- است. خداى تعالى گويد: (فَمَنِ اهْتَدى فَإِنَّما يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَ فَإِنَّما يَضِلُ عَلَيْها- 108/ يونس).(پس كسيكه هدايت يافت به سود خويش هدايت مىيابد و كسيكه گمراه شد بر زيان خويش گمراه مىشود). واژه- ضَلَال- براى هر عدول و انحرافى از راه مستقيم خواه عمدى يا سهوى و كم يا زياد گفته مىشود. پس صراط مستقيمى كه مورد رضا و خشنودى است جدّا مشكل است.
پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود:«استقيموا و لن تحصوا» (در راه راست پايدارى كنيد و استقامت بورزيد و هرگز آن را حساب نكنيد و مشماريد).
راغب گويد: «الضّلال: العدول عن الطّريق المستقيم و يضادّه الهداية» قول صحاح و قاموس و اقرب و نهايه نيز قول راغب است. و اينكه بعضى هلاكت، و گم شدن، و باطل و فضيحت را از معانى ضلال شمردهاند، اينها لازم معناى اوّلى است كه همان انحراف باشد در قرآن مجيد نيز گاهى بكار رفته است.
مثل «فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلالُ» يونس: 32. كه ميشود گفت بمعنى باطل است و عبارت اخراى انحراف از حق ميباشد و نظير: «وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ» سجده:10. يعنى زمانيكه در زمين گم شديم و پوسيديم و خاك شديم آيا در خلقت جديدى خواهيم بود؟! نظير: «أَ إِذا كُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً» اسراء: 49 و 98.
سبل: السَّبِيل: راهى است نرم كه سهل گذر و هموار باشد، جمعش سُبُل است، در آيات(ثُمَّ السَّبِيلَ يَسَّرَهُ- 20/ عبس) (آنگاه راه حقّ بر او آسان كرد).رونده راه را- سَابِل- گويند، مثل شعر، شاعر، جمع سَابِل سَابِلَة است يعنى روندگان.
ابن السَّبِيل: مسافرى دور از خانمان و منزل، منسوب شدن او به راه، براى راه رفتن پيوسته اوست كه در يك جا ثابت و ساكن نيست. ابن السَّبِيلِ كسى است كه از وطنش دور مانده و جز (راه) معرّفى ندارد .واژه سبيل براى هر چيزى كه به وسيله آن به چيز ديگرى، چه خير باشد يا شر، رسيده مىشود به كار مىرود.
در آيات: (ادْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ- 125/ نحل) و (قُلْ هذِهِ سَبِيلِي- 108/ يوسف) در اين دو آيه راه يكى است. ولى در آيه اوّلى- سبيل- به تبليغ كننده اضافه شده است و دوّمى را به راهرو، و سالك، و در آيات (قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ- 169/ آل عمران) و (إِلَّا سَبِيلَ الرَّشادِ- 29/ غافر) (لِتَسْتَبِينَ سَبِيلُ الْمُجْرِمِينَ- 55/ انعام) و (فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ- 69/ نحل).
سبيل: راه. اعم از آنكه راه هدايت باشد مثل فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ بقره: 108. و يا راه معمولى مثل وَ الْمَساكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ ... بقره:177. و يا راه ضلالت، سبيل مذكّر و مؤنّث هر دو آمده است.
گاهى از سبيل تعدّى و تجاوز قصد ميشود كه در واقع راه تجاوز است مثل فَأُولئِكَ ما عَلَيْهِمْ مِنْ سَبِيلٍ شورى: 41. فَما جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ عَلَيْهِمْ سَبِيلًا نساء: 90.
- همانا پروردگار تو داناتر است که چه کسی لغزیده است از روش او و اصول توحید و رشد ، و او داناتر است به هدایت یافتگان و پیمایندگان مسیر خلق بینهایت و رشد و وصل خلق بینهایت و اخلاق عظیم ناشی از آن
فَلا تُطِعِ الْمُكَذِّبِينَ (8)
كذب: قبلا از كذب و دروغ با صدق و راستى در واژه- صدق [و همچنين در واژه افك] سخن گفتيم به اينكه اين دو واژه هم در گفتن و هم در عمل كردن بكار ميرود، در آيات:
إِنَّما يَفْتَرِي الْكَذِبَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ- 105/ نحل) يعنى كسانى كه بىايمانند بدروغ افترا بديگران ميزنند . وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِينَ لَكاذِبُونَ 1/ منافقون).
در مورد آيه اخير گفتيم كه ناميدن دروغگويان در مورد منافقين مربوط به دروغ و كذبشان در اعتقاد آنهاست نه در سخنشان زيرا در سخن و قولشان- راست مىگفتند «1».و آيه: لَيْسَ لِوَقْعَتِها كاذِبَةٌ- 2/ واقعه) دروغ نبودن وقوع قيامت به خود فعل نسبت داده شده مثل عبارات:فعلة صادقة فعلة كاذبة: كردارى درست و كردارى نادرست، آيه: ناصِيَةٍ كاذِبَةٍ- 16/ علق) «2» عبارات- رجل كَذَّاب، كَذُوب، كُذُبْذُبْ و كَيْذُبَان- همه براى مبالغه در دروغگويى است.
- پس از نادرست پندارندگان راه وصل و خلق در توحید و بینهایت پیروی و اطاعت نکن ، آنان که به تدریج بر اثر تاثیر تدریجی روابط طبقاتی و تمرکز و تکاثر ، به تصور صحیح بودن تمرکز و تکاثر و سیستم بسته و افقهای محدود و به نادرست پنداشتن راه خلق و رشد بینهایت در افقهای بینهایت رسیده اند .
وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ (9)
دَاهَنْتُ فلانا مُدَاهَنَة- (او را فريفتم). خداى تعالى گويد: وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ «1»- 9/ قلم).
- آنان دوست دارند که شما از اصول برابری و نفی روابط قدرت و تمرکز ، و رابطه دوطرفه و خلق عظیم و خلاقیت و رشد بینهایت سر بپیچید و کوتاه و پایین بیایید ،
و به جای روش مادی - معنوی و سیستم باز و بینهایت و پیمودن راه بینهایت و خلق شدن و تراشیده شدن و تراشیدن در مسیر رشد ، و دارنده درکهای عمیق و خلقهای بزرگ گردیدن و خلاق شدن ، و بنا براین دارنده ی خُلق و رفتار آگاهانه و بزرگوارانه ی عظیم شدن ،
به محدودیت و سیستم بسته و روش مادی- مادی و برتری طلبی و خلق شدن توسط برتری طلبی و محدودیتها و خشونت و زور و تضادها وتلاشی بروید .
وَ لا تُطِعْ كُلَّ حَلاَّفٍ مَهِينٍ (10)
حَلِف: سوگندى است كه با آن سوگند عدّهاى از عدّه ديگر پيمان مىگيرند و اين معنى بعدا بهر قسمى و سوگندى تعبير شده است، در آيات: (وَ لا تُطِعْ كُلَ حَلَّافٍ مَهِينٍ- 10/ قلم) يعنى كسيكه زياد سوگند مىخورد.
حِلف: (بكسر اوّل و فتح آن) سوگند. ذلِكَ كَفَّارَةُ أَيْمانِكُمْ إِذا حَلَفْتُمْ ... مائده: 89 آنست كفّاره سوگندهاى شما چون سوگند خورديد و شكستيد.در اقرب و مفردات گويد:حلف سوگندى است كه با آن پيمان گرفته ميشود سپس در هر سوگند بكار ميرود.وَ لا تُطِعْ كُلَ حَلَّافٍ مَهِينٍ قلم: 10 حلّاف كسى است كه زياد قسم ميخورد.
هون:الهَوْنُ: مصدر الهَيِّنِ في معنى السكينة و الوقار تقول: هو يمشي هَوْناً، هون:الهُونُ: الخِزْيُ ، هون: (بفتح اوّل) آسانى. «هَانَ عليه الامر هَوْناً: سهل» چنانكه فرموده: وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً فرقان: 63. هون در جاى حال و مراد از آن تواضع و وقار و آرامى است يعنى بندگان خدا آنانند كه در روى زمين با آرامى و تواضع راه ميروند.
- و تبعیت نکن از کسانی که : به جای بینهایت شدن و باز کردن سیستم بر اساس افقهای بینهایت و در نتیجه اتصال با هستی و دیگران و خلاقیت عظیم ناشی از آن و بر مبنای ارتباط درونی و وحدت واقعی مبتنی بر رفتار انسانی ، و وحدت واقعی مبتنی بر رفتار انسانی و وحدت واقعی و خلق و رشد بر مبنای آنها ،
قصد دارند تا با قسم و روابط سطحی و صرفا شکلی و حرفی و فریب انسانها ارتباط بگیرد، و ارتباط و وحدت را بر مبنای غیر از واقعیت مستقیم و بر مبنای قسم خوردن و ارتباط و یگانگی در حرف و قسم ، و پایین آوردن رابطه از سمت بینهایت به رابطه سطحی و غیر واقعی میبینند و بر آن مبنا عمل میکنند.
با وحدت بر مبنای قسم و روابط سطحی و صرفا شکلی و حرفی و فریب میخواهد وصل بشود و ،
ارتباط و وحدت را در حرف و بر مبنای قسم خوردن بنا مینهد ، و با پایین آوردن رابطه از سمت بینهایت در سیستم باز ، به رابطه سطحی و غیر واقعی در سیستم بسته دست می یازد .
هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمِيمٍ (11)
همز: هَمْز- فشردن در دست
همز: وَيْلٌ لِكُلِ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ همزه: 1. از جمله معانى همز دفع و طرد است. در صحاح آمده:
«هَمَزَهُ اى دفعه و ضربه» در نهايه گفته: هر چه را دفع كردى همز كردى.
طبرسى فرموده: اصل همزه بمعنى شكستن است و در ذيل «هَمَزاتِ الشَّياطِينِ» آورده: همز بمعنى دفع شديد و همز شيطان راندن و دفع انسان است بمعاصى.
در اقرب از لسان العرب نقل كرده: همز عيب گرفتن در پشت سر و لمز بد گوئى در حضور است.
همز را فشردن و غيبت كردن و عيبجوئى نيز گفتهاند در آيه فوق ظاهرا بمعنى دفع و طرد است و صيغه همزة و لمزة براى كثرت است يعنى بسيار طرد كننده و بسيار عيبجو. از صفات ثروتمند طاغى آنست كه عيبجو است و مردم را با تكبر و عيبجوئى از خود طرد ميكند.
مشى: راه رفتن با اراده. راغب گويد: «الانتقال من مكان الى مكان بارادة» ديگران نيز نظير آن گفتهاند.كُلَّما أَضاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِيهِ بقره:20. هر وقت بر آنان روشن شود در آن راه ميروند. مشى: در راه رفتن معنوى نيز بكار رود مثل وَ يَجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ حديد: 28. كه مراد از آن زندگى در نور ايمان است. نمم: النَّمُ سخن چينى كردن و سخن گفتن براى اختلاف- نَمِيمَة- همان سخنچينى و دو بهم زنى است مثل- رجلٌ نَمَّامٌ- مرد سخن چين، فرمود: هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمِيمٍ- القلم/ 11 اصل نَمِيمَة از حركت و
سخن گفتن آرام است از اين معنى است.
- و بر مبنای سیستم سطحی و بسته و محدود ، به روش سیستم تمرکز و تکاثر و برتری طلبی میرسد ، که همانا ایجاد تضاد و استفاده از تضاد برای راندن افراد و تحقیر آنها ، و تجزیه جامعه به افراد تحقیر شده و تنها شده در تک سلولهای منفرد است ، تا بتواند سلطه ی برتری طلب را تامین کند ،
کسانی که برای تنها کردن و در دست گرفتن انسانها در جهت تمرکز و تکاثر ، روش تخریب و راندن و ایجاد تضاد بر مبنای سانسور و نفی حقوق دیگران را در پیش گرفته اند و به جای ایجاد وحدت و تکیه بر حقوق انسانی و برابری و آزادی انسانها و مبنا قرار دادن آنها برای رشد همه جانبه و همگانی ،
به برتری طلبی و تحقیر انسانها برای کنترل انسانها و عدم ایجاد روابط برابر و آزاد و سانسور و روابط غیر شفاف و غیر برابر و ناجوانمردانه دست میزنند ، و این چنین به جای روابط توحیدی و رسیدن به خلق انسان از روابط برابر و آزادانه و مبتنی بر وصل به بینهایت و خلق عظیم ،
به تجزیه جامعه به انسانهای متضاد و منفرد و خرد کردن انسان با روابط برتری طلبانه و سانسور و مبتنی بر قدرت و ثروت و کنترل انسان و به خشونت و تضاد و عدم رشد ناشی از آن و در نتیجه تلاشی میرسند که ،
مَنَّاعٍ لِلْخَيْرِ مُعْتَدٍ أَثِيمٍ (12)
مَنْع- ضد بخشش است- مثل رجل مَانِع و مَنَّاع- مردى بخيل است خداوند فرمود:
وَ يَمْنَعُونَ الْماعُونَ- الماعون/ 7 و مَنَّاعٍ لِلْخَيْرِ- ق/ 25 اين واژه در معنى بزرگى و رفعت نيز بكار ميرود مثل- مكان مَنِيع- جائى بس بلند مرتبه- فلان ذو مَنَعَة- او عزيز و بلند مرتبه است كه دسترسى باو و رسيدن به مقام او ممتنع است
منع:المَنْعُ: أَن تَحُولَ بين الرجل و بين الشيء الذي يريده
خير: خَيْر چيزى است كه همه كس بآن راغب مىشوند مثل عقل عدل- فضل و هر چيز سودمند ديگر، نقطه مقابل خير، شرّ است
اخْتِيار- يعنى خير خواستن و طلب كردن آنچه را كه خير است و نيز انجام خير و در باره چيزى هم كه انسان خير مىبيند و خير مىداند گفته مىشود هر چند در واقع خير نباشد
خير: دلپسند. مرغوب.
راغب ميگويد: خير آنست كه همه بدان رغبت كنند مثل عقل ... مقابل آن شرّ است. در قاموس گفته «الْخَيْرُ مَا يَرْغَبُ فِيهِ الكُلُّ كَالْعَقْلِ وَ العَدْلِ مَثَلًا».ناگفته نماند معنى كامل خير همين است و در تمام موارد آن معتبر ميباشد. به مال دنيا از آنجهت خير گويند كه مرغوب و مورد ميل است مثل إِنْ تَرَكَ خَيْراً بقره:180 يعنى اگر مالى بگذارد
- این چنین انسانی و چنین سیستمی به شدت منع کننده خواهد بود از اینکه خوبی و خیری به دیگری برسد ، چگونه با تجاوز و ظلم ،
به جای خیر و خلق و ساختن رابطه انسانی و ساختن خود و دیگری در ارتباط دوطرفه و رشد به
فشار آوردن بر انسان و خرد کردن انسان برای در دست گرفتن او از طریق برخورد دوگانه و مشی و روش ایجاد تضاد و دوگانگی در بین انسانها دست میزنند
بنا بر این روش این انسان و یا جمع ، منع کننده از خوبیها و احسان و تجاوزگر و گناهکار و شریر میگردد ،
عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِكَ زَنِيمٍ (13)
عتل: العَتْل: گرفتن اركان و سر چيزى و به قهر كشيدن آن، مثل عبارت: عَتْل البعيرِ: بسختى كشيدن شتر، در آيه گفت:(فَاعْتِلُوهُ إِلى سَواءِ الْجَحِيمِ- 47/ دخان)
عُتُلّ: جفا كار و گردنكش و پرخورى كه ديگران را از نعمات الهى بازمىدارد و هر چيزى را با قهر و زور به سوى خويش مىكشد، در آيه گفت (عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِكَ زَنِيمٍ- 13/ قلم)
عتل: كشيدن با قهر. «خُذُوهُ فَاعْتِلُوهُ إِلى سَواءِ الْجَحِيمِ» دخان:47. بگيريد او را و بكشيدش بوسط آتش. راغب گويد: عتل گرفتن از هرطرف شىء و كشيدن بقهر است در اقرب آمده: «عتله عتلا: اخذ بمجامعه و جرّه عنيفا و جذبه» ولى بايد آن در آيه فقط بمعنى كشيدن باشد كه «خُذُوهُ» از قيد اخذ بىنياز ميكند. اين آيه قريب المضمون است با آيه «يَوْمَ يُدَعُّونَ إِلى نارِ جَهَنَّمَ دَعًّا» طور: 13. كه دعّ بمعنى دفع و انداختن بعنف است.
«عُتُلٍ بَعْدَ ذلِكَ زَنِيمٍ» قلم: 13.عتلّ بضم عين و تاء و تشديد لام بمعنى بدرفتار و خشن است در مجمع فرموده: آن بمعنى بد خلق و خشن و اصل آن بمعنى دفع است.
در نهايه گفته: «الشديد الجافى و الفظّ الغليظ» جوهرى گفته: «الْعُتُلُ: الغَلِيظُ الجَافِي» بد خلقى با معناى اصلى كه كشيدن و دفع است ميسازد كه بد خلق شخص را با زبان بد از خود ميراند بعضىها مثل راغب آنرا اكول منوع گفتهاند ولى ظاهرا آن با آيه مناسب نيست چنانكه ملاحظه آيات قبل روشن ميكند.
العبد زَلْمَة و زَنْمَة: او خود را به قومى منسوب مىكند در صورتى كه از آنها نيست و اجنبى است. ضد اجتماعی . زنيم را لئيم معروف بلئامت، شخص معروف بشرارت گفتهاند ،
معنى آيه چنين است: با همه آنها بد رفتار و شرير است «زَنِيمٍ» چنانكه در «زنم» گفتهايم ظاهرا بمعنى شرير و لئيم است. عتله عمود آهنينى كه با آن ديوارها را ميكوبند و بقولى آهن بزرگى كه سنگ و درخت را با آن ميكنند (نهايه).
لئيم معروف بلئامت، شخص معروف بشرارت گفتهاند در مجمع از على عليه السّلام شخص بى اصل و نانجيب نقل شده در صافى از حضرت صادق عليه السّلام نقل است كه آنرا كافر سخت فرموده است.
مراد از آن در آيه لئيم و شرير است گوئى شرّ و لئامت علامت مخصوص اوست و عتل چنانكه گفتهاند بمعنى بد خلق و خشن است يعنى او مانع خير و متجاوز و پيوسته گناهكار است با همه اينها بد رفتار و شرير است.
- در خود آیه زنیم را تعریف کرده است کسی که برای ایجاد برتری طلبی و ارتباط یک جانبه و کشیدن سیری ناپذیر در خود ناچار از ایجاد تضاد بین انسانها و منفرد کردن آنها و سهولت تجاوز به حقوق دیگران و بنابر این شرارت و تجاوز و گناه مشی و روش او میگردد
این مشی منع کننده از خیر و تجاوز به حقوق انسانها و ظلم و ستم و گناه فقط با خشونت ممکن میگردد و. خشونت ناشی از برتری طلبی بدون ریشه و پایه انسانی ، و بدون هیچ پایه در خلقت هستی و انسان
أَنْ كانَ ذا مالٍ وَ بَنِينَ (14)
[بنو]ابْنٌ- اصلش- بنو- است كه جمعش- أَبْنَاء- و تصغيرش- بُنَيّ- است جمع ابْن- أَبْنَاء و بَنُون- است، خداى تعالى فرمايد:
(وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَزْواجِكُمْ بَنِينَ وَ حَفَدَةً- 72/ نمل)
ابن: پسر. اصل آن بنو است، به پسر از آن جهت ابن گويند كه بناى پدر است، خدا پدر را در ايجاد فرزند بَنَّا قرار داده است و با عنايت نيز بكار ميرود مثلا بمسافر گويند: ابن السبيل. ابن العلم و ابن الليل و ابن البطن نيز گفتهاند (از مفردات) «وَ آتَيْنا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ» بقره: 87، بعيسى پسر مريم آيات روشن داديم.
جمع ابن، ابناء و بنون است مثل «نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ» مائده: 18 و مثل «يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ» شعراء:88.
بنت: دختر. بنت و ابنة هر دو بمعنى دختر است مثل «وَ مَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَها» تحريم 12 جمع آن بنات است نظير «أَمْ لَهُ الْبَناتُ وَ لَكُمُ الْبَنُونَ» طور:39.
[1- «وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكاءَ الْجِنَّ وَ] خَلَقَهُمْ وَ خَرَقُوا لَهُ بَنِينَ وَ بَناتٍ بِغَيْرِ عِلْمٍ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يَصِفُونَ بَدِيعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنَّى يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ صاحِبَةٌ وَ خَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ» انعام: 100- 101.
- و این روش و رفتار نتیجه ی تمرکز و تکاثر و احساس قدرت و ثروت و تمایل به افزایش آن و در خود کشیدن هر چه بیشتر توسط فرد و یا مجموعه است و او را وادار میکند تا در جامعه و انسانها تضاد ایجاد کند و این با نفی حقوق دیگران و به همین دلیل فقط با زور و خشونت ممکن است .
علت و پایه این خشونت و ستم ، تمرکز و تکاثر ثروت و قدرت است . و به دلیل کشیدن همه چیز در خود است که احساس پیشرفت و رشد میکند واین را رشد ، و عدم تمرکز و برابری را در تضاد با رشد و محرومیت و نزول میپندارد.
إِذا تُتْلى عَلَيْهِ آياتُنا قالَ أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ (15)
: أَسَاطِير جمع- أُسْطُورَة- است مثل- أرجوحة و أراجيح- (طناب تاب بازى كردن كودكان) و أثفيّة و أثافي (سه پايه زير ديگ) و- أحدوثة و أحاديث (سخن جديد و بازگو شده).
خداى تعالى گويد: (وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ ما ذا أَنْزَلَ رَبُّكُمْ قالُوا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ- 24/ نحل) يعنى بنا بر آنچه مىپنداشتند آن آيات چيزى است كه آن را به دروغ و باطل نوشتهاند. مثل گفتارشان در اين آيه: (أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ اكْتَتَبَها فَهِيَ تُمْلى عَلَيْهِ بُكْرَةً وَ أَصِيلًا- 5/ فرقان) (اساطيرى است كه نوشته شده و صبح و شام بر او املاء مىشود).
اساطير 9 بار در قرآن آمده و در همه به «الاوّلين» اضافه شده است يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلَّا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ انعام: 25. وَ قالُوا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ اكْتَتَبَها فَهِيَ تُمْلى عَلَيْهِ بُكْرَةً وَ أَصِيلًا فرقان: 5.
مراد قائلين از اين كلمه نوشتههاى باطل و حكايت دروغ و افسانههاى بى مغز است معنى آيه فوق چنين است گفتند اينها نوشتههاى باطل گذشتگان است كه نوشته و صبح و عصر بر وى املا ميشود. صحاح آنرا اباطيل گفته است. جمع سطر، اسطر و اسطار و سطور است. اقرب الموارد اساطير را جمع الجمع دانسته و گويد: آن جمع اسطار است. و از مبرّد نقل ميكند كه گفته: جمع اسطوره است مثل احدوثه و احاديث. راغب نيز اين كلام را از مبرّد نقل ميكند. بنا بر قول مبرّد اساطير جمع عادى است.
مجمع از اخفش نقل ميكند كه اساطير جمعى است واحد ندارد مثل ابابيل و مذاكير. قالوا الذي جاء به أَساطير الأَولين، معناه سَطَّرَهُ الأَوَّلون، و واحدُ الأَساطير أُسْطُورَةٌ، كما قالوا أُحْدُوثَةٌ و أَحاديث ، و الأَساطِيرُ: الأَباطِيلُ. و الأَساطِيرُ: أَحاديثُ لا نظام لها،
- این از خود گم شده در اثر تمرکز قدرت و ثروت، نشانه های خداوند و اصول جاری در هستی در رابطه با عدم تمرکز و برابری و رشد همگانی و ارتباط دوطرفه و تراش خوردن و تراشیدن در این روابط را روشهای قدیمی و ابتدایی و ناکار آمد و نادرست میخواند
و تراشیده شدن در مسیر تمرکز و تکاثر و ارتباط یکطرفه و در خود کشیدن و روابط طبقاتی و برتری طلبی را کارآ و صحیح و این را انتخاب میکند
سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ (16)
وسم : وَسْم همان تأثير چيزى بر چيز ديگر است سِمَة- اثر- وَسَمْتُ الشيءَ وَسْماً- در آن اثر نهادم خداى تعالى فرمود:سِيماهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ- الفتح/ 29 و تَعْرِفُهُمْ بِسِيماهُمْ- البقره/ 273 و إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ- الحجر/ 75 يعنى در آن نشانهها و آياتى است براى كسانى كه عارفند و عبرت ميگيرند و موعظه مىشوند، اين- تَوَسُّم- همان است كه گروهى آنرا زكانة و پاك كننده و عدهاى هشيارى و دستهاى ديگر آنرا زيركى معنى نمودهاند، پيامبر صلّى اللّه عليه و اله فرمود : «اتقوا فراسة المؤمن فإنه ينظر بنور اللّه».
مؤمن با نور خدا مينگرد و نظرش صائب است از زيركى و نظراتش پيروى كنيد و شوخى مپنداريد. در آيه گفت:سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ- القلم/ 16 يعنى با علامت و نشانهاى كه با آن شناخته ميشود او را علامت خواهيم زد مثل آيه:تَعْرِفُ فِي وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِيمِ- المطففين/ 24 اى پيامبر تو در چهره آن گروه با ايمان طراوت نعمتهاى بهشت را مىشناسى.
وَسْمِيّ- اثر نخستين باران در گياهان، تَوَسَّمْتُ- با علامت او را شناختم.وسم: علامت گذاشتن. «وَسَمَ الشّىء
وَسْماً» يعنى او را علامت گذارى كرد و علامت را سمة گويند سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ قلم: 16. حتما بر بينى او علامت و داغ ذلّت مىنهيم. رجوع شود به «خرطوم».
إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ حجر: 75. مُتَوَسِّمْ آنست كه بعلامت نگاه كند و از آن بچيز ديگرى پى ببرد و تفرّس كند يعنى در آنچه از اوضاع قوم لوط ياد شد درسها و عبرتهاست باهل فراست و عاقلان.آنها كه از چيزى بچيزى پى ميبرند در مجمع از امام صادق عليه السّلام نقل شده «نَحْنُ الْمُتَوَسِّمُونَ ...».
خرط : خَرَطَ خَرْطاً العودَ: چوب را تراشيد و صاف كرد ، خراطه :چوب تراشی
خراط : چوب تراش ، دروغگو ، مخرطه : ماشین تراش ، چرخ خراطی ، تراش دادن
خرط: دست بر این خار کشیدنست تا آن خارها از چوب باز شود و این کار از مشکلاتست و در عبارت «دون هذا الامر خرط القتاد» مقصود آن است که خرط القتاد پایین تر و آسانتر از این امر است .
تراشیدن چوب و برابر ساختن آن . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). پوست از چوب باز کردن .
- پس به زودی این برتری طلبی و خشونت و تجاوز و ظلم تاثیر میگذارد بر نوع تفکر و عمل او و مرتعش شدن او و تراشیده های او ،
به این معنی که تراشیده ی او و نتیجه و حاصل تراشیدن و کار او ، در پیشاپیش او و قبل از خود او برتری طلب را نشان میدهد ،
پس به علت انتخاب روش تمرکز و تکاثر و ادامه آن و ، تکذیب رشد در تراشیده شدن و تراش دادن در روابط دوطرفه و سیستم باز،
به زودی او را با علائم آشکاری از تراشیده شدن در روابط برتری طلبانه ، و سطحی نگری و برتری طلبی مشخص خواهیم کرد ،
که در روبروی خودش و در روبروی دیگران این روش زشت و ناپسند نمایانده خواهد شد .
به زودی او با اعمالش که جلو میفرستد یعنی سطرهایش که مرتعش میکند و نتیجه کارهایش و به عبارتی تراشیده هایش مشخص خواهد شد .
حاصل کار و نتیجه و محصول های ساخته ی برتری طلبی اش ، او را به زودی سمبل و نشانه برتری طلبی خواهند کرد .