انکـار واقعیـت/ روایت دیپلمات مستعفی روس از بلهقربانگوهایی که روسیه را به نابودی کشاندند
به مدت سه سال، روزهای کاری من به این شکل بود که ساعت 7:30 صبح از خواب بیدار میشدم، خبرها را بررسی میکردم و به سوی محل کارم در نمایندگی روسیه در دفتر سازمان ملل در ژنو حرکت میکردم. این روال آسان و قابل پیشبینی بود؛ مانند زندگی هر دیپلمات روس دیگر.
24 فوریه اما متفاوت بود. خبرها را که با گوشی چک کردم، خبری حیرتآور و دلخراش دیدم: «نیروی هوایی روسیه، اوکراین را بمباران کرد». خارکف، کییف و اودسا مورد حمله قرار گرفته بودند. نیروهای روسی در حال خروج از کریمه و به سمت شهر جنوبی خرسون بودند. موشکهای روسی ساختمانها را به ویرانه تبدیل کرده و ساکنان را فراری داده بودند. فیلمهایی را از انفجارها و آژیرهای حمله هوایی تماشا کردم و دیدم که مردم چطور وحشتزده به اطراف میدویدند.
من بهعنوان کسی که در اتحاد جماهیر شوروی متولد شده بودم، چنین حمله ای را تقریبا غیرقابل تصور میدانستم. با اینکه حتی گزارشهای خبری غربیها را در مورد قریب الوقوع بودن جنگ شنیده بودم. قرار بود اوکراینیها دوستان نزدیک ما باشند و ما چیزهای مشترک زیادی داشتیم مثل اینکه در جنگ جهانی دوم در کنار هم در مقابل آلمان نازی جنگیدیم. ولادیمیر پوتین، تهاجم به اوکراین را یک «عملیات نظامی ویژه» توصیف کرد که هدف آن «نازیزدایی» از کشور همسایه است. اما این روسیه بود که در اوکراین، جای نازیها را گرفته بود.
به همسرم گفتم: «این آغازِ یک پایان است.» تصمیم گرفتم که استعفا دهم. استعفا به معنای کنار گذاشتن 20سال سابقه دیپلماتیک و کنار گذاشتن بسیاری از دوستیهایم بود. اما این تصمیم، خیلی وقت پیش که باید گرفته میشد. زمانی که من در سال 2002 به وزارت امور خارجه پیوستم، دورهای نسبتا باز بود که ما دیپلماتها میتوانستیم صمیمانه با همتایان خود از کشورهای دیگر کار کنیم. با این حال، از همان روزهای ابتداییام آشکار بود که وزارت امور خارجه روسیه عمیقا معیوب است. حتی در آن زمان، وزارت خارجه از تفکر انتقادی ممانعت میکرد و در طول دوران تصدی من، بهطور فزایندهای جنگطلبانه شد. با این حال من به کارم ادامه دادم، با این امید که بتوانم از هر قدرتی که داشتم برای تعدیل رفتار بینالمللی کشورم استفاده کنم. اما برخی رویدادها میتوانند باعث شوند که شخص چیزهایی را بپذیرد که پیشتر جرات پذیرشاش را نداشت.
حمله به اوکراین، انکار رفتار وحشیانه و سرکوبگر روسیه را غیرممکن کرده بود. این اقدام، بهطور وصفناپذیری ظالمانه بود که برای تحت سلطه درآوردن کشور همسایه و محو هویت قومی آن طراحی شده بود. اکنون، دولت هزاران هزار مرد را به خدمت سربازی میفرستد تا اوکراینیها را بکشند. این جنگ نشان میدهد که روسیه دیگر فقط دیکتاتور و متجاوز نیست؛ بلکه به یک دولت فاشیستی تبدیل شده است.
اما برای من، یکی از درسهای اصلی این تهاجم مربوط به چیزی بود که در دو دهه گذشته شاهد آن بودم: اینکه چه اتفاقی میافتد وقتی یک حکومت به آرامی توسط تبلیغات خودش گمراه میشود. سالها، دیپلماتهای روسی مجبور بودند با واشنگتن مقابله کنند و از مداخله روسیه در خارج از کشور با دروغپردازی و استدلالهای غیرمنطقی دفاع کنند. به ما آموزش داده شد که لفاظیهای پرطمطراق را بپذیریم و آنچه را که کرملین به ما میگوید طوطیوار به کشورهای دیگر منتقل کنیم.
اما در نهایت، مخاطب این تبلیغات فقط کشورهای خارجی نبودند؛ رهبران خود ما هم تحت تاثیر قرار گرفتند. ما در تلگرافها و بیانیه ها، مجبور بودیم به کرملین بگوییم که از عظمت روسیه در مقابل دنیا دفاع و استدلالهای غربیها را نابود کردهایم. ما نباید هیچ انتقادی درباره برنامه های خطرناک پوتین میکردیم. این عملکرد حتی در بالاترین سطوح وزارتخانه نیز انجام میشد. همکارانم در کرملین بارها به من گفتند که پوتین از وزیر امور خارجهاش، سرگئی لاوروف، خوشش میآید، چون کار کردن با او «راحت» است و همیشه به رئیسجمهور «بله» میگوید و آنچه را که پوتین میخواهد بشنود، به او میگوید. جای تعجب نیست که پوتین فکر میکرد برای شکست دادن کییف مشکلی نخواهد داشت.
این جنگ، نمایش آشکاری است از اینکه تصمیمات اتخاذشده در اتاقهای فکر موافق و یکدست، چگونه میتواند نتیجه معکوس داشته باشد. پوتین در تلاش خود برای فتح اوکراین شکست خورده است؛ اگر دولت او ارزیابی صادقانهای انجام داده بود، پوتین میدانست که فتح اوکراین، غیرممکن است. برای کسانی از ما که روی مسائل نظامی کار میکردیم، واضح بود که نیروهای مسلح روسیه آنقدر که غربیها از آن میترسیدند، قدرتمند نبود. این هم تا حدی بهخاطر تحریمهای اقتصادی غربیها پس از اشغال کریمه در سال 2014 بود.
تهاجم روسیه منجر به تحریم هایی شد که به اندازه کافی قوی بود تا اقتصاد روسیه را منقبض کند. اما پوتین چنان از واقعیت جداافتاده که بعید است رکود اقتصادی مانعاش شود. پوتین برای توجیه حکومت خود، خواهان پیروزی بزرگی است که وعده داده بود و معتقد است که میتواند به این پیروزی دست پیدا کند. اگر او با آتشبس موافقت کند، فقط برای استراحت دادن به نیروهای روسی، پیش از ادامه جنگ است و اگر پوتین در اوکراین پیروز شود، احتمالا برای حمله به یک کشور دیگر پساشوروی، مانند مولداوی حرکت خواهد کرد.
پوتین در صورت شکست با وضعیت خطرناکی در داخل کشور مواجه خواهد شد. او باید به نخبگان و تودهها توضیح دهد که چرا به انتظارات آنها خیانت کرد. او باید به خانوادههای سربازان کشتهشده بگوید که چرا عزیزانشان بیهوده کشته شدند. حتی ممکن است کنار گذاشته شود. اگر پوتین برود، روسیه فرصتی برای بازسازی واقعی خواهد داشت و در نهایت توهمات عظمت خود را کنار خواهد گذاشت.
احترام بی چون وچرا به رهبران
من در سال 1980 از پدر و مادری در طبقه متوسط روشنفکر شوروی متولد شدم. پدرم اقتصاددان وزارت بازرگانی خارجی بود و مادرم در انستیتوی روابط خارجی دولتی مسکو انگلیسی تدریس میکرد. آینده من نسبتا قابل پیشبینی به نظر میرسید. من در همان دانشگاهی که مادرم در آنجا تدریس میکرد، دانشجو شدم و مانند پدرم به کار در امور بین الملل توجه داشتم. در تابستان سال 2000، با هیجان برای یک دوره کارآموزی وارد وزارت امور خارجه شدم و آماده بودم تا شغلی را آغاز کنم که درسهایی در مورد جهان به من بیاموزد. تجربه من اما نا امیدکننده بود. به جای کار با نخبگان ماهر با کت وشلوارهای شیک، با مجموعهای از روسای خسته و میانسال مواجه شدم که بهطور بیهودهای، کارهای حوصله سربر انجام میدادند، مانند تهیه پیشنویس نکات صحبت برای مقامات سطح بالاتر. بیشتر اوقات، به نظر میرسید که اصلا کار نمیکنند. آنها دور هم می نشستند و سیگار میکشیدند، روزنامه می خواندند و در مورد برنامه های آخر هفته شان صحبت میکردند. دوره کارآموزی من بیشتر شامل گرفتن روزنامه ها و خرید تنقلات برای آنها بود.
در هر حال تصمیم گرفتم وارد وزارت شوم. مشتاق بودم که خودم پول دربیاورم و هم اینکه با سفر به مناطقی دور از مسکو، در مورد مکانهای دیگر اطلاعات بیشتری کسب کنم. وقتی در سال 2002 به عنوان دستیار وابسته در سفارت روسیه در کامبوج استخدام شدم، خوشحال بودم. از آنجایی که کامبوج در حاشیه منافع روسیه قرار دارد، کار کمی برای انجام دادن داشتم. وزارت امور خارجه همیشه یک گرایش ضدآمریکایی داشت که از سلف خود، شوروی به ارث رسیده بود؛ اما این تعصب غالب نبود. من و همکارانم زیاد به ناتو فکر نمی کردیم و معمولا به آن به عنوان یک شریک نگاه می کردیم.
یک روز برای ملاقات با مسئول شماره سه سفارت که دیپلمات ساکت و میانسالی بود و در دوران شوروی به وزارت خارجه ملحق شده بود، تماس گرفتم. او پیامی از مسکو به من داد، که به من گفته شد آن را در سندی که قرار بود به مقامات کامبوج تحویل دهیم، اضافه کنم. دیدم چندین اشتباه تایپی در آن سند است. به او گفتم که این اشتباهات را اصلاح خواهم کرد. او خیلی سریع واکنش نشان داد و گفت: «این کار را نکن! ما متن را مستقیما از مسکو دریافت کردیم. آنها بهتر میدانند. حتی اگر اشتباهاتی هم وجود دارد، اصلاحاش به عهده ما نیست.» این نماد چیزی بود که به یک روند رو به رشد در وزارت تبدیل میشد: احترام بی چون وچرا به رهبران.
بله قربانگوها
دهه اول قرن بیست ویکم در روسیه، در ابتدا امیدوارکننده بود. سطح درآمد متوسط کشور و همچنین استانداردهای زندگی، در حال افزایش بود. پوتین که در آغاز هزاره، ریاستجمهوری را برعهده گرفت، وعده پایان هرجومرج دهه 1990 را داد. موارد زیادی از فساد در میان مقامات ارشد دولتی وجود داشت. پاسخ پوتین به تحقیقات درباره دولتش، سرکوب آزادی بیان بود. در پایان اولین دوره ریاستجمهوری خود، او عملا کنترل هر سه شبکه تلویزیونی اصلی روسیه را بهدست گرفته بود.
پوتین در سال 2004، لاوروف را به عنوان وزیر خارجه منصوب کرد؛ تصمیمی که ما تحسینش کردیم. لاوروف به عنوان فردی بسیار باهوش و دارای تجربه عمیق دیپلماتیک، با سابقه روابط پایدار با مقامات خارجی شناخته شده بود. پوتین و لاوروف هر دو بهطور فزایندهای نسبت به ناتو متخاصم میشدند، اما تغییرات رفتاری آنها ظریف بود. بسیاری از دیپلماتها، از جمله من، متوجه این تغییرات نشدیم. با این حال، در نگاهی به گذشته، واضح است که مسکو در حال ایجاد زمینه برای پروژه امپراتوری پوتین بود، خاصه در اوکراین. کرملین پس از انقلاب نارنجی 2004-2005، زمانی که صدها هزار معترض اوکراینی، پس از انتخاباتی که بهطور گسترده بهعنوان یک انتخابات تقلبی شناخته میشد، مانع از رئیسجمهور شدن نامزد موردنظر روسیه شدند، نسبت به این کشور وسواس پیدا کرد.
16 سال بعد، درست تا زمان تهاجم، روسها از گویندگان اخبار میشنیدند که اوکراین، کشوری شرور و تحت کنترل ایالاتمتحده آمریکا است. به نظر میرسد پوتین قادر نیست باور کند که کشورها میتوانند واقعا باهم همکاری کنند و او معتقد است که بیشتر نزدیکترین شرکای واشنگتن واقعا فقط دستنشاندههای آمریکا هستند؛ از جمله کشورهای عضو ناتو.
پوتین در عین حال به کار خود برای تحکیم قدرت در داخل ادامه داد. قانون اساسی این کشور رؤسایجمهور را به دو دوره متوالی محدود میکرد، اما در سال 2008، پوتین طرحی را برای حفظ کنترل خود طراحی کرد: اگر مدودوف قول بدهد پوتین را نخستوزیر خود کند، از نامزدی ریاستجمهوری دیمیتری مدودف حمایت میکند. هر دو این کار را کردند. مدودوف طبق قانون اساسی به عنوان رئیسجمهور، مسئول هدایت سیاست خارجی بود، اما همه میدانستند که پوتین قدرت پشت پرده است.
مدودوف روابط گرمی با باراک اوباما، رئیسجمهور سابق ایالات متحده برقرار و با غربیها همکاری میکرد؛ حتی زمانی که به نظر میرسید که با منافع روسیه در تضاد باشد. برای مثال، زمانی که شورشیان لیبی تلاش میکردند رژیم معمر قذافی را سرنگون کنند، ارتش و وزارت خارجه روسیه با تلاشهای ناتو برای ایجاد منطقه پرواز ممنوع بر فراز این کشور مخالفت کردند.
قذافی از لحاظ تاریخی روابط خوبی با مسکو داشت و کشور ما در بخش نفت لیبی سرمایه گذاری میکرد، بنابراین وزارت خارجه ما نمی خواست به پیروزی شورشیان کمک کند. با این حال، زمانی که فرانسه، لبنان و بریتانیا، با حمایت ایالات متحده طرحی را به شورای امنیت سازمان ملل ارائه کردند که براساس آن منطقه پرواز ممنوع مجاز بود، مدودوف از ما خواست که بهجای وتوی این طرح، رای ندهیم. سال 2011، پوتین اعلام کرد که قصد دارد دوباره برای ریاست جمهوری نامزد شود. مدودوف، ظاهرا با اکراه کنار رفت و سِمت نخستوزیری را پذیرفت.
ترس از گفتن واقعیت
سِمت بعدی من در بخش منع گسترش و کنترل تسلیحات وزارتخانه بود. علاوه بر مسائل مربوط به سلاحهای کشتار جمعی، این وظیفه به من محول شد که بر کنترل صادرات تمرکز کنم؛ یعنی مقررات حاکم بر انتقال بین المللی کالا و فناوری که میتواند برای اهداف دفاعی و غیرنظامی مورد استفاده قرار گیرد. این شغلی بود که به من دید واضحی از ارتش روسیه میداد.
در مارس 2014، روسیه در ابتدا کریمه را ضمیمه و شروع کرد به دامن زدن به شورش در دونباس. وقتی خبر الحاق اعلام شد، من در کنفرانس بینالمللی کنترل صادرات در دوبی بودم. در زمان ناهار و استراحت، همکارانی از جمهوریهای پس از فروپاشی شوروی سراغ من آمدند و همه آنها میخواستند بدانند چه اتفاقی دارد میافتد و من حقیقت را به آنها گفتم: «رفقا، من هم به اندازه شما میدانم.» این آخرین باری نبود که مسکو تصمیمات مهمی در سیاست خارجی میگرفت و دیپلماتهایش را در بیخبری رها میکرد. ایجاد یک جنبش جداییطلب در دونباس، در شرق اوکراین و اشغال آن، بیش از هر چیز گیج کننده بود. این تحرکات مانند ضمیمه کردن کریمه، در روسیه موجی از حمایت را ایجاد نکرد. بسیاری از کارمندان وزارتخانه از عملیات روسیه ناراحت بودند، اما هیچکس جرأت نداشت این ناراحتی را به کرملین منتقل کند. پس از الحاق کریمه و عملیات دونباس، کار دیپلماتیک من با هیئتهای غربی همچنان ادامه یافت و من هنوز روابط مثبتی با همکارانم از ایالات متحده و اروپا داشتم، چون بهطور سازنده روی موضوعات کنترل تسلیحات کار میکردیم. روسیه تحت تحریم قرار گرفت. لاوروف در مصاحبهای در سال 2014 گفت: «تحریمها نشانهای از عصبانیت هستند. آنها ابزار سیاستهای جدی نیستند.» اما من به عنوان یک مقام کنترل صادراتی میتوانستم ببینم که محدودیتهای اقتصادی غرب عواقب جدیای برای کشور داشته است. صنعت نظامی روسیه به شدت به قطعات و محصولات ساخت غرب وابسته بود.
تحریمها ناگهان دسترسی ما را به این محصولات قطع کرد و ارتش ما را ضعیفتر از آنچه غرب می پنداشت، کرد. اما تبلیغات وزارت خارجه به کرملین کمک کرد تا متوجه این موضوع نشود. کاهش ظرفیت نظامی مانع از جنگطلبی فزاینده وزارت خارجه نشد. دیپلماتهای روسی در اجلاس سران یا در دیدار با سایر کشورها، زمان بیشتری را صرف حمله به ایالات متحده و متحدانش میکردند. زمانی که روسای من اظهارات یا گزارشهای جنگ طلبان های را تهیه میکردند، من سعی میکردم آنها را متقاعد کنم که از لحن خشن این گزارشها بکاهند و از زبان جنگ طلبانه استفاده نکنند. تبلیغات به سبک شوروی بهطور کامل به دیپلماسی روسیه بازگشته بود.
گزارشهای مطبوع
در 4 مارس 2018، سرگئی اسکریپال، جاسوس دوجانبه سابق روسیه و دخترش یولیا، در خانه خود در بریتانیا تقریبا بهطور مرگباری مسموم شدند. فقط 10روز طول کشید تا بازرسان بریتانیایی روسیه را به عنوان مقصر شناسایی کنند. در ابتدا، این یافته را باور نکردم. اسکریپال، جاسوس سابق روسیه، به دلیل افشای اسرار دولتی به دولت بریتانیا مجرم شناخته شده بود و برای چندین سال به زندان فرستاده شده بود تا اینکه در یک مبادله جاسوسی آزاد شد. دپارتمان من مسئول مسائل مربوط به تسلیحات شیمیایی بود، بنابراین ما زمان زیادی را صرف این بحث کردیم که روسیه مسئول مسمومیت نیست. ما مدعی شدیم که مسمومیت توسط مقامات روسهراسِ انگلیسی که قصد دارند شهرت بینالمللی ما را از بین ببرند، انجام شده است. در نهایت مجبور شدم حقیقت را بپذیرم: این مسمومیتها جنایتی بود که توسط مقامات روسی انجام شد.
بسیاری از روسها هنوز مسئولیت مسکو را در این قضیه انکار میکنند. میدانم تصور اینکه کشورتان از سوی جنایتکارانی اداره میشود که برای انتقام، آدم میکشند، دشوار است. اما دروغهای روسیه برای سایر کشورها قانعکننده نبود. آنها با قاطعیت، علیه روسیه رای دادند. فقط الجزایر، آذربایجان، چین، ایران و سودان طرف مسکو را گرفتند. تحقیقات به این نتیجه رسید که اسکریپال و دخترش با نوویچوک، یک «عامل اعصاب» ساخت روسیه مسموم شدهاند. نمایندگان روسیه میتوانستند این خسارت را صادقانه به مافوق خود منتقل کنند. آنها اما عملا برعکس عمل کردند. در مسکو، تلگرافهای طولانی هیئت منع سلاحهای شیمیایی روسیه را خواندم که در این مورد نوشته بود چگونه آنها حرکات متعدد «ضدروسی»، «مهمل» و «بیاساس» دولتهای غربی را شکست دادند. در ابتدا خیلی ساده به این گزارشها نگاه میکردم و از رویشان رد میشدم اما دیری نپایید که متوجه شدم این گزارشها در بالاترین سطوح وزارتخانه جدی گرفته میشوند. دیپلماتهایی که چنین داستانهای تخیلیای را مینوشتند از سوی روسای خود تشویق میشدند و شاهد افزایش ثروت شغلی خود بودند. مسکو نمیخواست آنچه را که واقعا اتفاق افتاده بود بشنود؛ میخواست آنچه را که دوست دارد، به او گفته شود.
چنین رفتاری هم غیرحرفهای بود و هم خطرناک. یک وزارت خارجه سالم بهگونهای باید باشد که به رهبران، دیدگاهی بیپرده از جهان ارائه دهد تا آنها بتوانند تصمیمات آگاهانه بگیرند. با این حال، اگرچه دیپلماتهای روسی حقایق ناخوشایند را در گزارشهای خود میگنجانند، تکههای حقیقت را در کوههای تبلیغاتی دفن میکنند.
این جدایی از واقعیت در ژانویه 2022 شدیدتر شد؛ یعنی زمانی که دیپلماتهای ایالاتمتحده و روسیه در مأموریت ایالات متحده در ژنو برای گفتوگو درباره معاهده پیشنهادی مسکو برای بازسازی ناتو ملاقات کردند. وزارت خارجه بر خطرات احتمالی بلوک امنیتی غرب متمرکز بود و نیروهای روسی در مرز اوکراین تجمع کرده بودند. من به عنوان یک افسر رابط جلسه بودم. بسیار گیجکننده و عجیب بود که دیپلماتهای روسیه چیزهایی میخواستند که بهوضوح برای غرب غیرقابل قبول بود؛ مانند درخواست خروج تمام نیروها و تسلیحات ناتو از تمام کشورهایی که پس از سال 1997 به ناتو ملحق شده بودند که شامل بلغارستان، جمهوری چک، لهستان و کشورهای بالتیک میشود. تصور میکردم نویسنده این درخواستها یا در حال ایجاد زمینههای جنگ است یا هیچ تصوری از سیستم آمریکا و اروپا نداشته، یا هر دو. من در زمان استراحت با نمایندگانمان گپ میزدم و آنها هم گیج به نظر میرسیدند.
هیچکس نمیتوانست بفهمد که چگونه با سندی به ایالات متحده میرویم که از آنها میخواهد ناتو برای همیشه درهای خود را به روی اعضای جدید ببندد. در نهایت، منشا سند را فهمیدیم: مستقیما از کرملین آمده بود. بنابراین نباید مورد سوال قرار میگرفت. من همچنان امیدوار بودم که همکارانم بهجای سردرگمی، نگرانی خود را در مورد کاری که ما انجام میدهیم ابراز کنند. اما آنها رفتار خود را با گفتن اینکه صرفا از دستورات پیروی میکنیم، توجیه میکردند. چیز نگرانکنندهتر، این بود که بسیاری از آنها به این رفتار خصمانه افتخار میکردند. چندینبار که به همکارانم هشدار دادم که واکنش آنها کمکی به روسیه نمیکند، به نیروی هستهای ما اشاره میکردند. یکی از آنها به من گفت: «ما یک قدرت بزرگ هستیم. کشورهای دیگر باید آنچه را که ما میگوییم انجام دهند.»
حالا میدانند که رئیس کیست
حتی پس از نشست ژانویه، من باور نداشتم که پوتین یک جنگ تمامعیار را آغاز کند. اوکراین در سال 2022 آشکارا نسبت به سال 2014 متحدتر بود. کار در تسلیحات و صادرات به من آموخت که ارتش روسیه توانایی تسلط بر بزرگترین همسایه اروپایی خود را ندارد و بجز بلاروس، هیچ کشور خارجیای از ما حمایت قابل توجهی نخواهد کرد. فکر کردم پوتین هم باوجود همه بله قربانگوهایی که او را در برابر حقیقت محافظت میکردند، باید این را بداند.
در این بین، من شاهد تسلیم شدن همکارانم در برابر اهداف پوتین بودم. در اوایل جنگ، بیشتر آنها سرشار از غرور بودند. یکی از آنها فریاد زد: «بالاخره به آمریکاییها نشان میدهیم! حالا آنها میدانند که رئیس کیست.» در عرض چند هفته، زمانی که مشخص شد جنگ رعدآسا در برابر کییف شکست خورده، لفاظیها غمافزایانهتر شد، اما ستیز و جنگ کمتر نشد. یکی از مقامات که کارشناس موشکهای بالستیک بود، به من گفت که روسیه باید «یک کلاهک هستهای به حومه واشنگتن بزند. آمریکاییها قالب تهی میکنند و سراغ ما میآیند و برای صلح التماس میکنند.» به نظر میرسید که تا حدی شوخی میکند. وقتی به او گفتم که حمله هسته ای منجر به انتقامجویی فاجعه بار میشود، به تمسخر گفت: «نه اینطور نیست».
شاید چند 10 دیپلمات بیسروصدا وزارت خارجه را ترک کردند. تاکنون، من تنها کسی هستم که بهطور علنی با مسکو قطع رابطه کردهام. اما بیشتر همکارانی که آنها را عاقل و باهوش میدانستم، همچنان آنجا هستند. یکیشان میگفت: «چه میتوانیم بکنیم؟ ما قدرتی نداریم» چند هفته بعد استعفای خود را تقدیم کردم. دیگر شریک سیستمی نبودم که معتقد بود حق الهی دارد که کشور همسایه را تحت سلطه خود درآورد
منبع: هم میهن
ترجمه: مجتبی پارسا
خبرنگار گروه بینالملل