Uncategorised

بيرق برافراشتۀ طاهره قره‌العين در بدشت برای آزادی انديشه و بيان، آزادی دين و مذهب، برابری زنان و مردان و ....

Chalangi-Jamshid-1 ۱۳۹۳/۰۷/۱۰- جمشيد چالنگی: درنگاه من گرچه درگذشت سيمين بهبهانی بسيار غم انگيز بود اما رفتن او پی آمدهای غم انگيزتری نيز داشت.
 
نخستين ِ آنها ، واکنش کردار وگفتار کارگزاران مربوطۀ فقيه ولايت بود از جمله ندادن رخصت در باب محل خاکسپاری سيمين بهبهانی.
 
گو که سيمين بهبهانی چه از باب آنچه سرود و چه از باب جائی که در عرصۀ سياسی ايران پس از انقلاب برگزيد، در ضمير جمعی کنونی مردمان و نيز ضمير روان تاريخ اديبات و سياست ايران، جايگاه در خور و بايسته ای را يافته است، اما دور از قياس با حکيم توس، از اين باب (فتوای فقيه در مورد محل دفن شاعر) اقدام کارگزاران فقيه کنونی ياد آور رفتار فقيهان وقت بود در باب محل خاکسپاری فردوسی.
 
آنسو تر در نگاه من، رگه غم بر انگيزی نيز در ميان واکنش های مکتوب و گفتاری دوستداران سيمين بهبهانی بود که بيشتر اين يکی، سبب نوشتن اين سطور شد.
 
نوشتند و گفتند و بسيار هم. آنگونه که رسم ديرينۀ ماست در باب بدرقۀ رفتگان. رسمی که زمينه ساز ادامۀ حضور «منبر» بوده و همچنان هست، در همۀ عرصه های سياسی، فرهنگی، اجتماعی و.... ايران و ايرانيان. اين حسن است يا عيب، قصد پاسخ دادن به اين پرسش را در اينجا ندارم، اما در ميان آنچه که در اين باب خواندم و شنيدم، بيهوده کم نخواندم و کم نشنيدم. از آنچه در نشريات «ولايت » آمد تا مواردی در سوی روبروی آن نشريات، دراقصی نقاط عالم «اينترنت» و مجالس ختم شاعر. آن نويسندۀ ولائی ناخشنودی فقيه را تا جائی برده بود که بر شعر «بهبهانی» نيز يکسره خط کشيد و آن يکی در سوی روبرو، «بهبهانی» را «چريک بانو» ئی توصيف کرده بود چنانکه نگو.
 
اين نمونه های به نوبۀ خود غم انگيز، غم آخر من نبود، بل غم من بيشتر از جائی ديگر برخاست. از آنجا که خيل شيفتگان، به ويژه آنانکه در گذشت سيمين بهبهانی را بهانه ای نيز ساختند برای پرداختن به حقوق زنان و تلاش های تاکنون انجام شده در اين راه، درمواردی ياد و يادهائی نيز از «پروين اعتصامی» و «فروغ فرخزاد» عزيز به ميان آوردند که اين ياد کردن ها بی ترديد هرچند در خور تقدير و قابل درک است، اما در ميان نوشتار و گفتار هم اينان نيز دريغ از بردن نام گرانقدر بانوی شعر و هر آنچه مربوط به حقوق زنان در عرصۀ انديشه و سياست و اجتماع می شود: فاطمه ام سلمه، معروف به طاهره، طاهره غره العين.
 
برداشت عجولانه ای از سخن من خواهد بود اگر گفته شود، اين مطلب گله گذاری است يا اينکه من « طاهره» را نيازمند بردن نامش در مطلب يا گفتاری دانسته ام. يا که قلمم لال اگر رو بسوی کاستن ارزشی از ارزش های متعدد «پروين اعتصامی»، «فروغ فرخزاد» و «سيمين بهبانی» دارد.
 
عم انگيزی مورد اشارۀ من همه از چرائی در مورد خودداری نويسندگان، شاعران، روزنامه نگاران، اساتيد گرانقدر ادبيات ايران، نانخورها و مرده خواران ادبيات ايران در دانشگاه های ايران و خارج، پژوهشگران سينه ستبر ادبيات ايران و.... از بردن نام و ارزش شعر و «قد افرازی» اين بانو در يکی از سياه ترين دوران های تاريخ ايران است.
 
چرا وقتی بانوئی فقيه ستيز چون سيمين بهبانی جهان را می گذارد و می رود، به ميدان می آئيم و از جمله در باب «حقوق زنان» و منظومۀ موضوعات مربوط به آن می گوئيم و می نويسيم، اما دريغ از بردن نام « طاهره» و اشاره ای به کردار و گفتار او؟
 
نه به قصد بزرگداشت او خير، بل بنا برآنچه برايش می کوشيم، آزادی انديشه و بيان، آزادی دين و مذهب، برابری زنان و مردان و.... پرداختن به او و گفتار و کردار او .
 
ناديده گرفتن طاهر قره العين از سوی (جامعه) نويسندگان، شاعران، روزنامه نويسان، اساتيد ادبيات، نانخورها و مرده خواران ادبيات ايران در داخل و خارج، سازمان های سياسی، مدافعان ايرانی حقوق بشر، مدافعان ايران ويژۀ حقوق زنان و....چه سببی دارد؟
 
ملاحظاتی از باب مذهب او در ميان است؟
 
آيا ما نيز با فقيهان (زمان او و اکنون) دستکم در اين باب هم نظريم که او «مفسد فی الارض» بوده است؟
 
چرا جافظۀ روشنفکری ما که در مسيری به بازخوانی « منشور کوروش» می رسد در آستانۀ سبلت ناصر الدين شاه توقف می کند و به « طاهره» مقتول در دوران او نمی پردازد؟
 
بيم آن داريم ياد طاهره، يادآور رفتار ضد انسانی يکی از بی جهت معصومان مان، اميرکبير با بابی ها شود؟
 
نگران آن هستيم گه مبادا بابی يا بهائی قلمداد شويم؟
 
گُنگی يا دستکم لکنت زبان ما در باب «طاهره»، ريشه در اعتقادات مذهبی ما، که بی آگاهی ما نيز بر ذهن ما چيره است، ندارد؟
 
اينها و پرسش های بسيار ديگر نگاه مرا بيش از پيش برآنچه که روند تفکر و انديشه در هر کشوری، از جمله ايران ناميده می شود، متمرکز ساخت.
 
روندی که در مورد ايران، سرعت و کيفيت آن هرچه هست از خصوصياتش از جمله اينست که «ملاحظات» از هرنوع، مذهبی و مسلکی و اجتماعی و شخصيتی در آن نقشی اساسی دارند.
 
و همين، از اسباب محترم نداشتن ديگرانی است که خارج ازحوزۀ «ما» و «صلاح» ما هستند.
 
در بوق خود می دميم در دفاع از آزادی انديشه و بيان، اما آن ديگری که در همين طلب بر سر دار رفت، از «ما» که نبود، باکی نيست، سکوت محض.
 
مشکلی که در همان جريان انقلاب و پس از آن، همۀ گروه های ريز و درشت سياسی، نامداران شايسته و غير شايسته در عرصۀ سياست و فرهنگ و... بدان دچار بودند، و هنوز هم کم بيش.
 
طاهره غره العين در حدود ۳۵ سال عمر کوتاه خود تا آنزمان که او را در «باغ ايلخانی» کشتند و پيکرش را به چاه انداختند، با پندار، گفتار و کردار خود، تابنده نوری بود بر جهلی که چون شط مسمومی از فتوای فقيه وقت در مورد کجائی خاکسپاری پيکر فردوسی تا فتوای فقيه امروز در بارۀ کجائی خاکسپاری سيمين بهبهانی ادامه داشته و دارد.
 
در دهۀ ۱۳۴۰ اين بخت را داشتم که در محضر بزرگی صاحب نام از شعر معاصر ايران که او نيز رفته است، اين پرسش را مطرح کنم که چرا کسی از بزرگانی چون شما، در بارۀ «طاهره»، دستکم به اعتبار چندين غزل بسيار ارزشمندی که گفته است، سخنی نمی گويد، يا آنجا که سخنی از بانوان شاعر در تاريخ معاصر ست يادی نمی کند؟ پاسخ غم انگيز او اين بود: دنبال دردسر می گردی؟!
 
آيا پس از حدود ۴۵ سال، هنوز همان ملاحظه يا ملاحظات در ميان است؟
 
در نگاه من و بسياری ديگر، نقابی که «طاهره» در «بدشت» از چهره برگرفت، می تواند بيرقی بر افراشته گردد در دست آنانی که در راه رسيدن ايرانيان به آزادی انديشه و بيان، آزادی دين و مذهب، برابری زنان و مردان و هر آنچه به تأمين کنندۀ حقوق انسانی ست، می کوشند.
 
آنانی که بنا بر حوزه ای که در آن می کوشند و می نويسند و سخن می گويند، می توانند دريابند، فراتر از اعتقادات مذهبی « طاهره»، پندار، گفتار و کردار او، نقطۀ عطفی بوده است در تلاش ايرانيان برای معاصر شدن با زمان خود.
 
همانان نيز که با مرور رهبری «فقيه» در انقلاب و پی آمد های آن و تجربه آموزی در اين مسير، اين سخن «ناصر خسرو» را ارج می نهند که:
 
از شاه زی فقيه چنان بود رفتنم
کز بيم مور در دهن اژدها شدم
 
منبع: گویانیوز